عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 235
:: بازدید ماه : 5624
:: بازدید سال : 13152
:: بازدید کلی : 171373

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

چهار شنبه 9 مهر 1393 ساعت 20:39 | بازدید : 354 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
شجاعت هاي «حسيني محراب» از کردستان و شلمچه تا شهادت
ويژه‌نامه - ويژه نامه حماسه آفرينان سرزمين خورشيد - مورخ پنج‌شنبه 1390/06/31 شماره انتشار 17939 
نويسنده: علي بيات
به خود مي بالم که فرزند شهيد حسيني محراب هستم

حاج آقا «محراب» شيميايي شده بود عينک بر چشم داشت، قطرات اشک از چشمانش جاري مي شد و هر از چند گاهي قطره اي به چشمانش مي چکاند ولي با اين وضعيت دلش با رزمنده ها بود و جبهه ها را رها نمي کرد. شهيد با خبر شده بود آتش دشمن شديد شده و يارانش به کمک نياز دارند، وي يک گروه را فرستاد ولي باز هم پيام رسيد که به دليل آتش زياد دشمن به خط نرسيده اند، اين بار خودش به همراه يک گروهان راهي شد. در نزديکي شهرک دوئيجي به رزمنده ها گفت که به حاشيه جاده بروند و منتظر بمانند که آتش دشمن کم شود بعد به سمت خط حرکت کنند ولي خودش به همراه يک موتور سوار به سوي شهر دوئيجي حرکت کرد هنوز بيشتر از ۱۰۰ متر دور نشده بود که ۲ هواپيماي جنگي عراقي به آن ها نزديک شدند و جاده را بمباران کردند، چند لحظه بعد نه موتوري مانده بود و نه موتورسواري.

زندگي نامه شهيد حسيني محراب

روزها وقتي از مدرسه حاج تقي برمي گشت، مي ايستاد کنار پدرش و در خواروبار فروشي به او کمک مي کرد و هنگام اذان با پدر به مسجد رفته و نماز مي خواندند. آن جا بود که با قرآن آشنا شد، علي اصغر فردي مهربان و فعال بود به طوري که در فصل تابستان هر کسي کاري داشت مي دانست که مي تواند از او کمک بگيرد. صبح هاي زود به ميوه فروشي برادرانش مي رفت و به آن ها کمک مي کرد، آغاز ورود علي اصغر به مقطع متوسطه با مبارزات مردم براي سرنگوني رژيم شاه همزمان بود علي اصغر حسيني محراب به همراه دوستانش در مسجد تلاش زيادي براي آماده کردن دانش آموزان داشت، او همدوش ديگر دانش آموزان در تظاهرات شرکت مي کرد، شب ها، اعلاميه ها را به همراه برادرانش در کوچه ها پخش مي کردند و روي ديوارها شعار مي نوشتند و همراه با آن ها در شادي پيروزي انقلاب سهيم مي شد.

مبارزات شهيد در عرصه انقلاب از زبان برادر بزرگ تر

محمد حسيني محراب برادر بزرگ تر شهيد محراب هم به فعاليت هاي مبارزاتي برادر شهيدش در سال هاي پيش از انقلاب اسلامي اشاره مي کند و مي گويد: او در آن زمان با وجود اين که ۱۶ سال سن داشت به طور فعال در تظاهرات و فعاليت هاي انقلابي شبانه حضور پيدا مي کرد اين برادر شهيد به خاطره اي از محراب پرداخته و مي گويد: همزمان با ۱۰ دي ۵۷ (يک شنبه خونين) علي اصغر با اوج گرفتن کشتارهاي رژيم ، او براي اين که از آسيب هاي تيراندازي در امان باشد به درون يک جوي نزديکي باغ نادري پناه برد پيکر چند نفر از شهدا هم روي او افتاده بود و علي اصغر تا پاسي از شب به علت حکومت نظامي نتوانسته بود بيرون بيايد و آن شب را به اتفاق چند نفر در منزل يکي از اهالي همان منطقه سپري کرده بود و در حالي که ما در خانه فکر مي کرديم علي اصغر شهيد شده است ولي آن موقع، شب سختي را سپري کرديم.

آشنايي علي اصغر با شهيد کاوه

وقتي جنگ تحميلي شروع شد علي اصغر محراب در دبيرستان آيت ا... کاشاني درس مي خواند. سال سوم دبيرستان بود مي دانست جايي براي فکر کردن نيست وقتي از دبيرستان تا خانه پياده مي آمد به مسجد محل سر مي زد و آن روزها که نيروهاي بسيجي با شوق و علاقه مشغول ثبت نام بودند به شبستان مسجد رفت، نماز خواند، بعد به خانه که رفت اعلام کرد مي خواهد به جبهه برود، همان روز هم ثبت نام کرد و فرداي آن روز به کردستان اعزام شد، در کردستان با شهيد کاوه آشنا شد، کاوه که شجاعت و دلاوري محراب را در بازپس گيري شهر بوکان ديده بود او را به سمت فرمانده عمليات منصوب کرد. در آن سال ها، عضويت در سپاه کار مشکلي بود. کاوه لباس فرم سپاه را به محراب پوشاند و به اين ترتيب محراب به عضويت سپاه پاسداران درآمد.

ازدواج شهيدحسين محراب در سال ۶۲

علي اصغر در سال ۶۲ در سن ۲۲ سالگي با دختر يکي از همسايه هاي قديمي ازدواج کرد و به همراه همسرش، عازم کردستان شد، روزهاي سخت جنگ و تنهايي همسرش او را وامي داشت که از جنگ دست بکشد و برگردد اما محراب گفت که سال هاي جنگ، تجربيات پرباري را براي او به ارمغان آورده که حالا وقت استفاده کردن از آن ها روا نيست. علي اصغر در سال هاي جنگ يک بار از ناحيه دست و بار ديگر مجروح شيميايي شد اما حاضر نبود به مدت طولاني استراحت کند، حتي حاضر نشد براي مداوا به تهران برود و خيلي زود به جبهه برگشت، در سال ۶۵ به خانه خدا مشرف و به آرزوي ديرينه اش نايل شد.

همراه با همسر در جبهه نبرد

سکينه پروانه همسر شهيد محراب که در زمان حضور اين شهيد در جبهه هاي کردستان و جنوب به همراهش بوده است در گفت وگو با خراسان از سختي هاي حضور يک تازه عروس به همراه همسرش در جبهه هاي نبرد سخن مي گويد و اظهار مي دارد: براي من به عنوان يک خانم ۱۸ ساله خيلي سخت بود که به دور از خانواده و در آن شرايط سخت زندگي کنم زماني که شهيد محراب در کردستان بود من در اروميه بودم و در زمان حضور ايشان در شلمچه هم خانه ما در اهواز بود از اين رو من نه همسرم را مي ديدم و نه به خانواده ام نزديک بودم.

به خود مي بالم

علي رضا حسيني محراب فرزند اين شهيد که ۲ ماه پس از شهادت پدرش متولد شده است تنها به واسطه شنيده ها از پدرش سخن مي گويد ولي اين شنيده ها برايش خيلي غرور آفرين است به طوري که مي گويد: من از اين که پسر شهيد محراب هستم بر خود مي بالم آن گونه که من شنيده ام پدرم انسان بسيار خوش اخلاق ، شجاع و با محبتي بود، خيلي از اقوام ما در حال حاضر خود را مديون او مي دانند.

اسير

از همه طرف در محاصره بوديم از بالا و پايين و پشت درختان، نمي دانستيم چه بايد بکنيم. هر کدام در گوشه اي، پشت درخت يا تخته سنگي سنگر گرفته بوديم و سعي مي کرديم نگذاريم دشمن جلوتر آمده و ما را به اسيري ببرند. ناگهان صداي محراب را از بي سيم شنيديم که گفت کاوه دارد با پرنده هايش به کمک تان مي آيد من هم پياده عازم شده ام فقط مقاومت کنيد.هنوز صحبت محراب با رزمنده ها تمام نشده بود که صداي بالگردها در کوه پيچيد، يک دفعه تيراندازي ها قطع شد، هم ما و هم دشمن دست از جنگ کشيديم و چشم به آسمان دوختيم. چيزي ديده نمي شد اما صدا هر لحظه نزديک و نزديک تر مي شد همچنان چشم به راه بوديم که ناگهان از پشت صخره ها بالگردها بالا آمدند و نيروهاي دشمن را به مسلسل بستند و ۲ بالگرد کنارمان نزديک سطح زمين توقف کرد و کاوه و نيروهايش پياده شدند، باز هم درگيري شدت گرفت و از پشت نيروهاي دشمن صداي تيربار آمد و شليک موشک آرپي جي و فرياد ا... اکبر،نيروهاي محراب از راه رسيده بودند.

دشمن فرار کرد ولي محراب به اتفاق نيروهايش به تعقيب دشمن پرداختند محراب به خاطر اين که دشمن کمين نگذاشته باشد جلوتر از همه حرکت مي کرد که ناگهان صداي تيراندازي بلند شد محراب دنبال يکي مي دويد و تيرهوايي در مي کرد و فرياد زد بايست همه ما به تماشا ايستاديم، محراب فرد فراري را گرفت فرد فراري اول اسلحه اش را زمين انداخت ولي ناگهان به سمت محراب پريد و هر دو گلاويز شدند، نفس ها در سينه حبس شد، کاري از دست ما برنمي آمد، فقط در دل دعا مي کرديم و چشم دوختيم. محراب در يک لحظه دست حريف را کشيد، دستانش را دور او حلقه کرد و با يک فن کمرتوکمر بلندش کرد و بر زمين کوبيد.همه هجوم برديم به طرف فراري خونمان به جوش آمده بود محراب جلوي راهمان را گرفت، فراري که حالا رام شده بود به پشت او پناه برد يکي فرياد کشيد او را بده دست من برادر محراب چون آن ها دشمن ما هستند و دوستان ما را شهيد کرده اند لذا نبايد به او رحم کنيم. محراب دستانش را باز کرد که جلوتر نرويم بعد آرام گرفت و گفت اين فرد اسير شده و ديگر عليه ما نمي جنگد، ما حق کشتن او را نداريم و حتي نبايد به او بي احترامي کنيم. ساکت شديم و همان جا محراب برايمان از گذشت گفت و حرف هاي چند دقيقه اي او آبي بود روي آتش خشم ما....

لحظه و نحوه شهادت شهيد علي اصغر حسيني محراب

سردار صلاحي فرمانده عمليات ويژه شهدا در مورد لحظه و نحوه شهادت شهيد محراب اين گونه گفته که، در کربلاي ۵ در شب اول عمليات سردار منصوري، آقاي ايافت و آقاي يعقوب نظري طرح عمليات و جمع ديگري از دوستان همه مجروح شيميايي شده بودند. هنوز وارد عمل نشده بوديم محراب هم شيميايي شده بود در واقع از مسئولان لشکر من با سردار ناصري تنها شده بوديم عمليات هم شروع و ما وارد عمل شده بوديم تنهايي هم خيلي سخت بود. يک روز در خط درگيري خيلي شديد شده بود هر کسي را به محور اعزام مي کرديم در خط شهيد مي شد مانده بوديم ناگهان بي سيم به صدا درآمد و اعلام کرد آقا يک کسي آمده به اهواز مي خواهد به آن جا بيايد و مي گويد من کشميري هستم من فهميدم که اين فرد سيدعلي کشميري است او خيلي در منطقه بود اين را هم فهميدم که سيدعلي کشميري تازه ازدواج کرده است و گفتم بگوييد لازم نيست در اهواز باشد يک ساعت بعد تماس گرفتند و گفتند آقاي کشميري مي گويد مي خواهم به آن جا بيايم دوباره گفتم: نه ولي او بعد از نيم ساعت وارد قرارگاه شد به محض اين که وارد سنگر شد گفت: حاجي مگر مرا نمي شناسي؟ گفتم: نه. مي شناختمت ولي اوضاع خوبي نيست تو هم تازه همسرت را عقد کرده اي خلاصه شهيد مي شوي. او گفت: من آمدم شهيد شوم کي بايد بروم. لباسش مانند لباس نظامي نبود من بادگيري که کنارم بود به او دادم و گفتم همين را بپوش يکي از بچه هاي اطلاعات را صدا زدم و گفتم ايشان را نسبت به محور توجيه و به مسئولان محور معرفي کن او هم اعزام شد و بعد از چند دقيقه اي با ما تماس گرفتند که درگير شده اند و سيدعلي کشميري به شهادت رسيده است، من خيلي دست تنها بودم به حدي که خودم مجبور شدم و به خط آمدم و فردا صبح از قرارگاه با ما تماس گرفتند و اعلام کردند محراب آمده و اين جاست با بي سيم با هم صحبت کرديم گفتم چشمات شيميايي شده بود باز شد، گفت بالاخره باز شده ولي کاسه خون است. ديدم شما تنهايي، يک عينک دودي به ما داده اند که به چشم زده ام و دارم پيش شما مي آيم بعد از اصرار محراب به او گفتم اگر مي خواهي بيايي با يکي از بچه هاي اطلاعات بيا او يک بيسيم هم برداشته بود تا روي فرکانس بسته با ما در راه تماس بگيرد، با موتورسيکلت مي آمدند يک تماس با بيسيم داشت ارتباطمان برقرار شده بود گفت داريم مي آييم به جايي رسيديم که من وقتي داخل سنگر روبازي پشت خاکريز نشسته بودم صورتم را که برگرداندم موتور را ديدم که در يک لحظه دارد مي آيد و ۲ نفر هم سوار هستند و همان عينک دودي هم که مي گفت به چشمانش زده بود و پشت موتور بود در همين حين ۵۰ متر به ما مانده بود يک

هواپيماي عراقي رسيد بالاي سر اين ها چند بمب مستقيم روي موتور انداخت که هر ۲ نفرشان به شهادت رسيدند.سپس برادرش علي به آن جا آمد ما رفتيم که محل حادثه را ببينيم آثاري، چيزي از محراب پيدا کنيم ولي از مجموع بدن محراب و دوستش و موتورش توانستيم يک چيز مثلا ۲ کيلوپوست جمع کنيم به اين شکل محراب عزيز هم به کاوه پيوست. از آن جا که خودش خواسته بود آرامگاه او را در بين شهداي مجاهد عراقي، در بهشت رضاي مشهد قرار دادند.

 




|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: