عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 103
:: باردید دیروز : 153
:: بازدید هفته : 256
:: بازدید ماه : 3861
:: بازدید سال : 7057
:: بازدید کلی : 165278

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 30 آذر 1394 ساعت 11:25 | بازدید : 329 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
اسرای ایرانی اسیر ایرانی که موش ها بدنش را خوردند!
شهید مجید محمودی؛
اسیر ایرانی که موش ها بدنش را خوردند!
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدا بود...
 
 
 

سرویس مقاومت جام نیـوز:

توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند.

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
 
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،

ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،

ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،

ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،

ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.

ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...


اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن...

*وصیتنامه شهید مجید محمودی*


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عاشقی
جمعه 13 آذر 1394 ساعت 1:16 | بازدید : 552 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

 

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

 

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 11 آذر 1394 ساعت 9:0 | بازدید : 350 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
 
 
حضرت عباس(ع) آیا آب نخوردن حضرت عباس(ع) روز عاشورا داخل شریعه فرات، صحیح است؟
شبهات عاشورا؛
آیا آب نخوردن حضرت عباس(ع) روز عاشورا داخل شریعه فرات، صحیح است؟
شبکه های وهابی با این توهینات، سعی در خاموش نمودن نور اهل بیت علیهم السلام دارند.
 
به این مطلب امتیاز دهید
01
 
 
 

یکی از شبهاتی که همواره مورد توجه دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار می گیرد، آب نخوردن حضرت ابوالفضل علیه السلام در روز عاشورا زمانی که برای آوردن آب به داخل نهر فرات وارد شدند، است. قصد آنان از طرح این شبهه، کم رنگ کردن ایثارگری های موجود در واقعه کربلا است.

این شبهه را اینگونه مطرح می کنند که آب نخوردن حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات، امری غیر منطقی است، زیرا هر کسی می داند که هنگام تشنگی باید آب بنوشد تا بتواند مقاومت بیشتری داشته باشد؟

 

یکی از مجریان شبکه های وهابی که دشمنی او با اهل بیت علیهم السلام بر کسی پوشیده نیست، در یکی از برنامه های خود با لحنی تمسخر آمیز، جریان آب نخوردن حضرت ابوالفضل علیه السلام را عملی غیر عاقلانه می خواند. این مجری وهابی، با این سخنان سخیف خود، ماهیت خشن و بی عطوفت وهابیت را به نمایش گذاشته است.

 

 

 

 

 

 قبل از پاسخ، نکته‌ای در رابطه با مقام و منزلت حضرت عباس(ع) ذکر می‌شود:


امام سجاد(ع) می فرماید: «برای عمویم عباس(ع) در روز قیامت و در پیشگاه خدای تبارک و تعالی، مقام و منزلتی است که همه شهیدان در روز قیامت به آن غبطه می‌خورند و آرزوی چنین مقامی را می‌کشند».[1]

 
بنابراین، حضرت عباس(ع) تمام عمرش را در خدمت ائمه زمان خود گذرانده، بخشی از عمرش را در خدمت پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین(ع) و بخشی دیگر از عمر شریف خود را در خدمت برادر بزرگوارش امام حسن(ع) گذراند، وقتی که امام حسن(ع) به شهادت رسید، عباس(ع) همیشه ملازم و همراه برادرش امام حسین(ع) بود.

 

از همان آغاز حرکت امام حسین(ع) از مدینه به طرف مکه و نیز از مکه به طرف کربلا حضرت عباس(ع) لحظه‌ای از برادرش جدا نشد، وی پرچمدار و علمدار دشت کربلا و ساقی تشنه لبان بود.

 

در مورد سند این جریان باید گفت در منابع تاریخی ذکر شده است: وقتی که در روز عاشورا نوبت به آن بزرگوار رسید و تلاش کرد که با ورود به شریعه فرات، مشک خود را پر و برای تشنه لبان خیمه ها آب برساند، طبق نقل برخی از منابع: کفی از آب برداشت و خواست بیاشامد، به یاد لب تشنه برادرش امام حسین(ع) افتاد، آب را روی آب ریخت.[2]

 
سپس مشک را پر از آب کرد و با دهان تشنه از شریعه فرات خارج شدآن‌گاه به خود چنین خطاب کرد: «یا نفس من بعد الحسین هونی و بعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینی».[3]



 ای نفس! بعد از حسین، زندگی تو ارزش ندارد و نباید بعد از او باقی بمانی، این حسین است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد، می‌خواهی آب گوارا و خنک بیاشامی، سوگند به خدا دین من اجازه چنین کاری را نمی‌دهد.

 

همانگونه که ملاحظه می کنید، این مطلب در منابع تاریخی ثبت شده است و همچنین نقل کرده اند: حضرت عباس(ع) کفی از آب پر کرد تا بیاشامد، ولی آب را روی آب ریخت، آن‌هایی که ناظر این جریان بوده‌اند (لشکریان یزید) گفته‌اند: آن حضرت اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد
آنجا کسی ندانست که چرا آن بزرگوار آب نیاشامید، اما وقتی که بیرون آمد رجزی (اشعار فوق الذکر) خواند که در این رجز مخاطب خودش بوده نه دیگران، از این رجز فهمیدند که چرا آب نیاشامید.[4] 


وقتی که به یاد لبان تشنه حسین(ع) افتاد از آشامیدن آب صرف نظر کرد و خواست که هر طور که شده برای خیمه‌های برادرش آب بیاورد، ولی افسوس که چنین نشد.

 

 نتیجه می‌گیریم: خود لشکریان عمر سعد دیدند که حضرت، آب را روی آب ریخت و نیز رجزی خواند و علت آن را نیز به خوبی توضیح داد، باید توجه داشته باشید که رجزخوانی یکی از روش‌های مرسوم سپاهیان بوده که یکی از کاربردهایش، برای نشان دادن میزان انگیزه و ولایت پذیریشان، به دشمنان بوده است.

 

 

 

اما در پاسخ اینکه آیا این عمل کار عاقلانه و منطقی است باید به چند نکته توجه نمود:

 

1. مقام امامت بسيار والاتر از آن چيزي است که در اذهان کوتاه ماست. اگر منصب امام که اساس همه فضائل و ارکان خلقت است تبيين شود جا دارد که همه مانند عباس (ع) در برابر او فدا شوند.

 

2. از سوي ديگر عشق واقعي ميان حضرت حسين(ع) و ابوالفضل(ع) بسيار والاتر از ننوشيدن آب بود.

 

3. جهت ديگر ناله العطشي است که از حلقوم کودکان بيگناه برمی خواست که هر ناظر بي‏طرفي را هم تحت‏تأثير قرار مي‏داد تا چه رسد به کسي مثل عباس(ع) که هم مظهر عطوفت و يتيم‏نوازي علي(ع) بود و هم اينکه خونش با خون آن کودکان از يک منشأ و پيوند بود، این مِهر باطنی حکم مي‏کرد که عباس(ع) آب ننوشد.

 

4. از همه مهمتر حضرتش خواست که تا ابد درس ماندگار «گذشت» به نسلهاي هميشه بشر دهد تا ارائه طريقي «ايثارگرانه» کرده باشد.

 

5. همه موارد فوق يک طرف و نبرد ميان عشق و عقل در طرفي ديگر دخيل در حادثه است. عقل مي‏گفت سلامت تو واجب الحفاظه است اما عشق بگونه‏اي ديگر سخن مي‏گفت: عقل مي‏گفت: تشنه‏اي بنوش‏ عشق مي‏گفت در رضاي محبوب کوش، عقل صحبت ناسوتي مي‏نمود عشق صلاي لاهوتي مي‏نمود.

 

بر همین اساس بود که حضرت ابوالفضل(ع) یا ننوشیدن جرعه ای آب، تا ابد درس معرفت و عشق را به همه آزادگان جهان آموخت.

 

در پایان ناگفته نماند این مرتبه نخستی نیست که شبکه های وهابی به توهین به اعتقادات مسلمانان روی آورده اند و همین شخص بارها جریانات مختلف کربلا و امام حسین(ع) را مورد تمسخر قرار داده است. این اظهار نظرهای مغرضانه شبکه های وهابی، باعث انزجار اهل سنت ایران از این شبکه ها و اعلام بیزاری آنان از شبکه های وهابی شده است.


  
*
پی‌نوشت‌ها
[1]. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2، ص155؛ منتخب التواریخ، ص257
[2]. ابو مخنف، مقتل الحسین، تحقیق حسین غفاری، قم، مطبعة العلمیة، ص179.
[3]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص41؛ کبریت الاحمر، ص159؛ شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، 1416ق، دارالاسوه.
[4]. استاد شهید مطهری، حماسه حسینی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجاه و ششم، 1386ش، ج1، ص87 و 88.

[5]. علی ربانی خلخالی، چهره درخشان قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس علیه السلام، ص 215.

 

 

*معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر
1
ـ حماسه حسینی، شهید مطهری
2
ـ نفس المهموم، شیخ عباس قمی
3
ـ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی
4
ـ مقتل جامع، مهدی پیشوایی

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 15 آبان 1394 ساعت 12:18 | بازدید : 348 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 این داستان واقعی است 

بعد از فوت پدرم زندگی روی خوش به ما نشون نداد و هر روز وضع ما بد ترمی شد. تا جایی که خونه و مغازه رو هم مجبور شدیم بفروشیم تا جواب طلب کارها رو بدیم و از روی اجبار در یک خانه کوچک مستاجر شدیم.

 برای من که تازه از خدمت سربازی اومده بودم رویا رویی با این وضعیت بسیار مشکل بود ولی چاره ای نبود باید با شرایط کنار میومدم بهمین خاطر در یک مکانیکی مشغول به کار شدم تا بتونم اجاره خونه و سایر هزینه ها رو با حقوقی که میگرفتم پرداخت کنم.

در اون روزهای تلخ نه از دوست خبری بود نه از فامیل انگار نه انگار ما در این کره خاکی زندگی میکنیم تمام کسانی که خودشون رو روزی دوست میدونستن حتی زحمت یک احوال پرسی خشک و خالی رو به خودشون نمیدادن چه برسه به کمک مالی.

فامیلهای که اکثر روزهای هفته به عناوین مختلف خودشون رو به منزل ما دعوت میکردن وقتی ما رو میدیدن روشون رو میچرخوندن به سمت دیگه. ولی از اونجا که خدا در سخترین شرایط هم بنده هاش رو تنها نمیگذاره همیشه من و مادرم رو مورد لطف خودش قرار داد و کم کم وضع ما بهتر شدو من تونستم با پشتکار زیاد یک مغاز مکانیکی بخرم و از اون وضعیت نجات پیدا کنیم. روزها در مغازه کار میکرم و شبها هم با مادرم گپ میزدیم و از روزهای خوشی که با پدر داشتیم صحبت میکردیم.

 اون میگفت پدرت آرزو داشت تو ادامه تحصیل بدی و بتونی وارد دانشگاه بشی ولی تو بعد از گرفتن دیپلم وقبول نشدن در دانشگاه بی معطلی رفتی دنبال سربازی. پدرت برای دوران بعد از خدمت چه نقشهای که نکشیده بود ولی فشار کار و خرابی بازار باعث مرگ اش شد به مادرم گفتم مطرح کردن این حرفها زیاد خوشایند نیست و نباید با یاد آوری این مطالب خودت رو ناراحت کنی اون هم اشکهاش رو پاک کرد و گفت باشه پسرم منو ببخش اگه ناراحتت کردم. راستی پسرم , احمد آقا رو که میشناسی همون آقای که اوایل برای پدرت کار میکرد وبعد بخاطر بیماری زنش مجبور شد که به شهرشون برگرده امروز زنگ زده بود به خونه قبلی اونا هم تلفن اینجا رو بهش دادن.

من گفتم: خوب چیکار داشت.

مادرم گفت: وقتی خبر مرگ بابات رو شنید بغض اش ترکید و خیلی ناراحت شد بعد از اینکه آروم شد گفت یه کاری با پدرت داشته ولی با این شرایط دیگه مطرح نکرد.

من از مادرم پرسیدم: تلفن از احمد آقا داری آخه پدرم همیشه از احمد آقا تعریف میکرد شاید بیچاره پولی چیزی لازم داره بهتره کمکش کنیم مادرم با سر تایید کرد و تلفن احمد آقا رو به من داد با اینکه دیر وقت بود ولی دلم تاب نیورد و با اون تماس گرفتم.

بعد از کلی احوال پرسی از احمد آقا راجع به کاری که با پدرم داشت سوال کردم طفره (بى خیال شدن) رفت خیلی اصرار کردم که حرف بزنه ولی زیر بار نمیرفت دیدم اینجور نمیشه به روح پدرم قسم اش دادم زد زیر گریه و گفت دخترم تهرون دانشگاه قبول شده من هم قول دادم اگه بتونه قبول بشه خرج تحصیل اش رو بدم ولی بد جوری گرفتار شدم و طلب کارها امان ام رو بریدند با خودم گفتم از آقا منوچهر خواهش میکنم که تا چند ماه خرج دخترم رو بده تا وضع مالی من بهتر بشه بعد خودم خرجش رو میدم ولی از شانس بد من آقا منوچهر به رحمت خدا رفت و من هم پیش دخترم رو سیاه شدم.

من که اوضاع احمد آقا رو اینطور نابسامان دیدم و از طرفی میدونستم که چقدر در زمانی که احمد آقا پیش پدرم کار میکرد خوش خدمتی کرده بود با تایید گرفتن از مادرم از احمد آقا و دخترش دعوت کردم که به تهران بیایند و برای مشکلی که پیش آمده راه حلی پیدا کنیم اون شب خیلی با خودم کلنجار رفتم و از قولی که به احمد آقا داده بود یه جورای پشیمون بودم هنوز زندگی ما شکل و فرم خوبی بدست نیاورده بود و با مشکلات زیادی روبرو بودیم میترسیدم زیر بار این همه مشکل نتونم کمر راست کنم میخواستم فریاد بکشم و بخدا بگم که چرا پدرم رو از من گرفتی و منو با این همه گرفتاریها تنها گذاشتی چرا من بجای اینکه بفکر تشکیل زندگی باشم باید از صبح تا شب سگ دو بزنم تا بتونم روی پای خودم بایستم ولی افسوس که غرورم اجازه نمیداد.

 نفهمیدم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم حس و حال خوبی نداشتم سردرد عجیبی داشتم کمی به صورتم آب زدم وصبحانه نخورده از خونه زدم بیرون خونه ما با ترمینال فاصه زیادی نداشت برای همین ترجیح دادم پیاده روی کنم بعداز گذشت بیست دقیقه به ترمینال رسیدم و با کمی پرس و جو به محلی که احمد آقا گفته بود رسیدم.

 ولی کسی اونجا نبود انگار دیر رسیده بودم میخواستم برگردم که دیدم یه دست روی دوشمه، باورم نمیشد احمد آقا بود ولی خیلی شکسته شده بود کم کم ده سال بیشتر از سن اش نشون میداد بعداز روبوسی و احوال پرسی سراغ دختراش رو گرفتم احمد آقا گفت بیرون منتظر ماست ولی قبل از اینکه بریم میخواستم در مورد موضوع مهمی با هم صحبت کنیم من که از این لحن صحبت جا خورده بودم با اشاره سر آمادگی خودمو اعلام کردم و احمد آقا در ادامه گفت مجید جان به ظاهر من نگاه نکن من از درون داغون تر ازظاهرم هستم فشار زندگی و شکست در کار از یک طرف و مرگ همسرم از طرفی دیگه از من یک بازنده ساخته و این رو هم بدون ظرف مدت امروز یا فردا با دست طلب کارها روانه زندان میشم تا به امروز هم از دست اونها فرار کردم.

 اگه به تو و مادرت اعتماد نداشتم هرگز عزیزترین کسم را که یادگار همسرم هست رو بدست شما نمی سپردم این جملات رو که میگفت اشکش سرازیر شد و دیگه طاقت نیاورد برای اینکه اشکهاش رو پنهون کنه به سمت حیاط رفت و بعد از پنج دقیقه با دخترش برگشت و دخترش رو به من و من رو به دخترش معرفی کرد اسمش ندا بود چشمهای مشکی داشت با قدی متوسط و لباسی ساده متانت خاصی تو چهره اش موج میزد، کمی هم خجالتی بود بعد از معارفه به سمت خونه به راه افتادیم توی راه حرفی بین ما رد و بدل نشد هرکی به چیزی فکر میکرد و به سرنوشتی که قرار بود براش رقم بخوره می اندیشید.

صدای راننده که میگفت رسیدیم افکار همه رو بهم ریخت احمد آقا پیش دستی کرد و کرایه ماشین رو حساب کرد. بعد از احوال پرسی با مادرم و صرف چای و کیک شروع کردیم به تعریف از خاطرات گذشته گاهی از شنیدن یک خاطرت میخندیدیم و گاهی هم ناراحت میشدیم من و احمد آقا بعد ازخوردن ناهار دنبال کارهای ثبت نام دخترش رفتیم و وقتی احمد آقا از هر جهت خیالش راحت شد رو به من کرد و گفت مجید جان من دیگه تو این شهر کاری ندارم باید برگردم تو رو به خدا و دخترم رو هم به تو می سپارم همون طور که پدرت به من اعتماد داشت من هم به تو دارم از قول من از مادرت خداحافظی کن اصرارهای من برای ممانعت از رفتنش بی فایده بود احمد آقا رفت و منو با کوله باری مسئولیت تنها گذاشت. 

از فردای اون روز بیشتر تلاش میکردم و بیشتر کار میکردم و برای خوشبختی و رفاه ندا و مادرم از جون مایه میگذاشتم. ورود ندا به زندگی ما باعث شده بود مادرم از تنهایی خلاص بشه و یک همدم برای خودش داشته باشه. مادرم دیگه افسرده نبود و روحیه تازه ای پیدا کرده بود ندا هم کم و بیش تو کارهای خونه به کمک مادرم میامد. از پدر ندا گاهی نامه به دستم میرسید و منم از وضعیت ندا براش مینوشتم تا اینکه نامه ای از احمد آقا به دست من نرسید و نامه های که من براش میفرستادم برگشت میخورد بعد ها توسط یکی از دوستانش فهمیدم به زندان افتاده ولی من از این جریان چیزی به دخترش نگفتم و دخترش هر وقت از حال پدرش سئوال میکرد میگفتم خوبه و در یکی از شهرهای دور مشغول به کاره و مرتب برای خرج تحصیل تو پول میفرسته و اون هم از این بابت خوشحال میشد روزها سپری میشد و ندا ترمهای دانشگاه رو یکی پس از دیگری پاس میکرد و اکثر اوقات مشغول مطالعه بود و زیاد همدیگر رو نمیدیدم ولی با این حال نسبت به او حساس شده بودم و کارهاش رو زیر نظر داشتم رفتارش بد جوری برام مهم شده بود و زمانی که براش کاری انجام میدادم و از من تشکر میکرد سراسر وجودم گرم میشد. لبخندهاش همیشه تو ذهنم بود نمیخواستم باور کنم ولی عاشقش شده بودم نمیدونستم از کی و از کجا فقط میدونستم در وجودم رخنه کرده. خیلی دوست داشتم نظر ندا رو نسبت به خودم بدونم ولی افسوس که توان گفتن اش رونداشتم و با خیال اینکه ندا هم به فکر من است خودمو رو فریب میدادم. یک روز که سر کارم بودم مادرم زنگ زد و گفت عصر کمی زودتر بیا و میوه و شیرینی هم بخر پرسیدم میوه و شیرینی برای چی میخوای؟ گفت تو بخر تا بعد بهت میگم.غروب با میوه و شیرینی به خانه رفتم و با کنجکاوی علت رو جویا شدم مادرم گفت یکی ازهمسایه ها برای پسرش میخواد بیاد خواستگاری از ندا جون حرف مادرم تمام نشده بود که با صدای بلند گفتم مگه ندا درس اش تموم شده اون هنوز بچه است تازه پدرش هم که نیست مادرم که به این رفتار من مشکوک شده بود گفت پسرم اینا که نمیخواهند ندا رو امروز عقد کنند فقط میخوان بیایند ببینند که این دوتا به درد هم میخورند یا نه من که بد جوری خراب کاری کرده بودم با تکان دادن سر موافقت خودمو اعلام کردم. وقتی خواستگارا رفتند با ندا صحبت کردم و نظرش رو پرسیدم وقتی گفت هنوز درس دارم و الان خیلی زوده نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد و خواستگارهای بعدی هم با دلایلی مختلف توسط ندا رد میشدند درس ندا تموم شد و موفق به اخذ مدرک مهندسی ساختمان شد. پدر ندا بعلت بیماری از زندان مرخص شد و در بیمارستان بستری شد. احمد آقا دچار آسم شدید شده بود و امیدی به زنده ماندن اش نبود و از من خواسته بود به همراه دختراش به دیدارش بریم گرچه اجل به او مهلت نداد تا دختراش را ببیند ولی در نامه ای از من خواسته بود برای شاد کردن ندا هر کاری که میتوانم انجام دهم و برای خوشبختی او کوتاهی نکنم. ندا میگریست و نامه پدرش را میخواند و من غرق افکار خودم بودم. چند ماهی از مرگ پدر ندا میگذشت و کم کم اوضاع به حالت اول بازمیگشت یک روز مادرم از قول ندا به من گفت که او از خانه ماندن خسته شده و قصد دارد در شرکتی مشغول به کار شود. اول مخالفت کردم ولی بعد دیدم اگه به کار مشغول باشه مرگ پدرش کم اثر تر میشه و با کار کردن ندا موافقت کردم ولی ای کاش قبول نمیکردم ندا از وقتی به شرکت رفت رفتارش عوض شد و با من و مادرم سرد و سردتر میشد و وقتی علت رو میپرسیدم خستگی کار رو بهونه میکرد. این وضع برای من قابل تحمل نبود و برای خلاصی از این شرایط تصمیم گرفتم با ندا صحبت کنم و از راز دلم که سالها پنهونش کرده بودم براش بگم یک روز صبح که مادرم رفته بود خرید، از ندا خواستم که کمی صبر کنه تا باهاش حرف بزنم اون هم قبول کرد نمیدونستم از کجا شروع کنم من من کنان با صدای لرزون گفتم خیلی برام سخته که از تو درخواستی کنم راستش.. راستش... حرفم رو برید و گفت چه درخواستی؟ سرمو انداختم پایین و گفتم در خواست ازدواج! ندا که انگار جا خورده بود مکثی کرد و آب دهنشو غورت داد و گفت مجید جان منو تو به درد هم نمیخوریم رابطه ما رابطه برادر و خواهری و غیر از این هیچ چیزی بین ما نیست ما از لحاظ تفاهم هم فاصله داریم تو شغلت مکانیکیه و با روغن سوخته سر و کار داری من با کامپیوتر، تو دیپلم داری من لیسانس، پس به من حق بده مخالفت کنم. من باید با یک نفر در سطح خودم ازدواج کنم راستش رو بخواهی من در محل کارم با یکی از مهندسهای اونجا قول و قرارهامون رو گذاشتیم من دیگه چیزی نمی شنیدم خونه داشت دور سرم میچرخید نفسم به شمارش افتاده بود سرم بدجوری سنگین شده بود کاش میتونستم گریه کنم. متوجه نشدم که ندا کی رفت خیلی خسته بودم رفتم به اتاقم تا کمی دراز بکشم ولی خوابم نمیبرد به سمت بیرون به راه افتادم دیگه تو خونه نمی تونستم بمونم داشتم خفه میشدم مثل آدمهای راه گم کرده نمیدونستم به کجا باید برم خیلی دلم میخواست با یکی درد و دل کنم سرمو بزارم رو شونهاش و زار و زار گریه کنم. خیلی از خونه دور شده بودم تصمیم گرفتم که به مغازه برم ولی میدونستم دست و دلم به کار نمیاد کل روز بیکار نشسته بودم نفهمیدم کی شب شد و وقت رفتن به خونه ! تو راه همش صحنه روبرو شدن با ندا رو تجسم میکردم و ضعف عجیبی در خود حس میکردم بالاخره رسیدم و وارد خونه شدم مادرم به استقبال ام اومد و سراغ ندا رو از من گرفت ولی من اظهار بی اطلاعی کردم مادرم پرسید با ندا حرفت شده باهش دعوا کردی با حرکت سر انکار کردم مادرم گفت ندا به من زنگ زد و گفت میخواد مستقل باشه و دیگه حاضر نیست با ما زندگی کنه من هرچی اصرار کردم برای چی چنین تصمیمی رو گرفتی طفره رفت تو رو بخدا اگه چیزی شده به من هم بگید. گفتم ندا از حرفهای من ناراحت شده من حد خودمو رعایت نکردم و از خانوم مهندس درخواست ازدواج کردم نمیدونستم دنیای ما باهم خیلی فاصله داره مادرم که منقلب شده بود بدون کوچکترین حرفی به سمت اتاقش رفت . بعد از جدایی ندا از جمع ما روزهای سختی رو پشت سر میگذاشتیم و روز و شبهای تکراری دوباره به سراغمون امده بود بعد از گذشت چند هفته از طرف پستچی یک بسته به دستمون رسید ندا برامون کیک و شیرینی فرستاده بود و خبر ازدواجش رو با یکی از همکارهاش داده بود و در آخر از تلاشهای من و مادرم تشکر کرده بود و نوشته بود در اولین فرصت از خجالتتون در میاد و هزینه هایی که برایش پرداخت کرده بودم رو بهم پس میده . مادرم گریه میکرد و من اون رو به آرامش دعوت میکردم. بعد از اون جریان دیگه از ندا خبری نشد حتی اون شرکتی که قبلا میرفت تعطیل شد. من هم چند سال بعد با یکی از دخترهای همسایه ازدواج کردم و از خیال ندا بیرون آمدم. یک روز که صفحات روزنامه رو ورق میزدم خبری در حوادث به چشمم خورد که شوکه شدم. تیتر روزنامه به این شکل بود « زنی به کمک همسرش به کلاه برداری بزرگی دست زدند و تعداد زیادی واحد مسکونی را با وعده دروغین پیش فروش کردند » زن کلاه بردار کسی نبود جز ندا و حکم قاضی حبس طولانی مدت محکومین بود

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 10 آبان 1394 ساعت 20:46 | بازدید : 389 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
 
آیت الله بهجت مردی که با یک جمله امام حسین(ع) موهایش سپید شد!
مروری بر گفتارهای عاشورایی آیت‌الله بهجت؛
مردی که با یک جمله امام حسین(ع) موهایش سپید شد!
امام حسین(ع) در گوش مردی چیزی فرمود، بعد از جدایی فوراً تمام موی سر آن مرد سپید شد. با این حال، ما خود را در شمار عبادالرحمن می‌شماریم، غافل از ...
 
به این مطلب امتیاز دهید
30
 
 
 

به گزارش سرویس دینی جام نیـوز، عظمت واقعه عاشورا و نمایش بی‌نظیر فضایل الهی اهل‌بیت علیهم‌السلام در مقابل دشمنان خدا و رسول او موجب شد که این رویداد عظیم از جهات گوناگون از دیگر رویدادهای بزرگ عالم متمایز شود؛ مصیبتی که پیش از وقوعش، ملائکه الهی و انبیا و اوصیا علیهم‌السلام در سوگ آن نشستند و پس از وقوع آن نیز ائمه هدی علیهم‌السلام به یادآوری این مصیبت بزرگ پرداختند و مجالس عزا برپا کردند.

 

نوشتاری که در ادامه می‌خوانید برگرفته از کتاب «رحمت واسعه» شامل مجموعه گفتارهای عاشورایی آیت‌الله محمدتقی بهجت است:

 

 

* از ماست که بر ماست

کاری بر سر خود می‌آوریم که دشمن نمی‌‌آورد. آیا هیچ دشمنی می‌توانست آن بلا را بر سر عمر سعد بیاورد که خودش در یک شب آورد؟! مؤمنین با این همه پیشامدها، برای نجات اهل ایمان بر تضرع و ابتهال و التجاء محتاج هستند. چنان‌که در شبانه‌روز به نان احتیاج دارند، به دعا و تضرع نیازدارند.

 

 

* خود را مریض نمی‌دانیم

خود را مریض نمی‌دانیم و گرنه علاج آسان است. در روایت آمده است: «امام حسین(ع) در گوش مردی چیزی فرمود، بعد از جدایی فوراً تمام موی سر آن مرد سفید شد!»

 

با این حال، ما خود را در عِداد [و شمار] عبادالرحمن می‌شماریم، غافل از اینکه تمام اعضا و جوارح انسان فردای قیامت بر کارهایی که انجام داده است، شهادت می‌دهند؛ «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»؛ امروز بر دهانشان مهر می‌نهیم و دست‌هایشان با ما به سخن می‌آیند و پاهایشان به آنچه انجام می‌دادند، شهادت می‌دهند.

 

امروز بشر در فکر ضبط کردن صدای حضرت داود علیه السلام است، غافل از اینکه ملائکه از عمل خود او عکس‌برداری می‌کنند، بلکه گفتار و صدای او را نیز ضبط می‌نمایند.

 

 

* کشتن امام و انتظار عید؟!

در روایت آمده است که وقتی سیدالشهدا علیه السلام را شهید نمودند، خداوند متعال به ملکی دستور داد که ندا در دهد: «أیتها الْأُمتةُ اظالمة القاتلة عترة نبیّها لا وفقکم الله تعالی لِفطرٍ و لا أضْحی»( ای امت ستمکاری که نواده پیامبرتان را کشتید، هرگز خداوند متعال شما را به عید فطر و اضحی موفق نگدارند!).

 

گویا این دعا باید مصداق داشته باشد؛ لذا اگرچه در رؤیت هلال ماه مبارک رمضان راه احتیاط برای شیعه وجود دارد که تا هلال شوال ثابت نشده، روزه می‌گیرند، ولی با احتیاط، فطر واضحی درست نمی‌شود!

 

در واقع، این روایت می‌خواهد بگوید که امام را نخواستید، فطر و اَضحی را می‌خواهید چه کار؟! ناقه‌ای برای شما فرستادیم، خودتان نخواستید و پی کردید!

 

* مصیبت هزار ساله

وقتی تأمل می‌کنیم، می‌بینیم همه قضایای امام حسین علیه‌السلام در یک روز واقع شد و وقتی مردم کوفه و بصره از قضیه قتل آن حضرت مطلع شدند، ناراحت شدند و از ابتلای آن حضرت و شهادت و اسارات اهل بیت علیهم‌السلام خدا می‌داند که اهل ایمان چقدر ناراحت بودند، به حدی که گویا باورشان نمی‌شد. در طول این مدت دل اهل ایمان خون بود. اما ما بیش از هزار سال است که گرفتاریم و حضرت حجت(عج) گرفتار است و دشمن‌ها نمی‌گذارند بیاید و او را حبس کرده‌اند. آیا حبسی از این بالاتر که نتواند خود را در هیچ آبادی نشان دهد و خود را معرفی کند؟!

 

در این مافوق هزار سال که آن حضرت در زندان است، خدا می‌داند که قلوب اهل ایمان چقدر خون است. آیا شایسته است که حضرت غایب علیه‌السلام در مصائب و گرفتاری شبیه قضیه حسین بن علی علیه‌السلام، به این مدت طولانی‌ گرفتار باشد و ما برقصیم و شادی کنیم؟


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 5 آبان 1394 ساعت 13:2 | بازدید : 339 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

امتناع زن غساله از غسل دادن حضرت روقیه/سرگذشت حضرت رقیه‏ (س) در واقعه عاشورا

شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) -حضرت آیت‌الله العظمی سیّد صادق روحانی به پرسشی درباره سرگذشت حضرت رقیه‏ علیها السلام در واقعه عاشورا پاسخ گفته است.
به گزارش شفقنا متن پرسش مطرح شده وپاسخ این مرجع تقلید شیعیان بدین شرح است:

پرسش:کیفیت وفات حضرت رقیه‏ علیها السلام را بیان فرمایید و آیا روایت خطیبان از ماجراى شام، درباره اینکه ایشان پس از اینکه در خواب امام را دید و پس از آن با مشاهده سر بریده امام حسین‏ علیه السلام از دنیا رفت، صحیح است؟
جواب : باسمه جلت اسمائه؛ حضرت رقیه در واقعه کربلا، دختربچه‏ اى است که به خاطر کمى سنش، کشته شدن پدرش را از او پنهان نمودند.
کتب تاریخى درباره کیفیت شهادتش اینگونه گفته‏ اند: حسین‏ علیه السلام دختر کوچکى داشت که بسیار او را دوست مى‏ داشت و او نیز بسیار پدر را دوست مى‏ داشت و در شام به همراه اسیران بود؛ در فراق پدر شب و روز گریه مى کرد به او مى‏ گفتند او در سفر است.
شبى پدر را در عالم رؤیا دید زمانى که از خواب بیدار شد بسیار بى‏ تابى کرد و گفت: پدرم و نور چشمم را برایم بیاورید. هر چه اهل بیت‏ علیهم السلام خواستند او را آرام کنند بیتابى و گریه او بیشتر مى‏ شد: به خاطر گریه او حزن اهل بیت ‏علیهم السلام برانگیخته شد و آنها نیز به گریه افتادند و بر سر و صورت زدند و بر سر خود خاک ریختند و موها را پریشان کرده و صداى شیون و فریاد آنها بالا رفت. یزید فریاد و شیون آنها را شنید و گفت: چه خبر است؟ به او گفتند: دختر کوچک حسین‏ علیه السلام پدرش را در خواب دیده، از خواب بیدار شده، پدرش را مى خواهد و گریه مى کند. زمانى که لعین این را شنید، دستور داد: «سر پدرش را برایش ببرید و در مقابلش قرار دهید تا آرام شود».

سر را در طبقى قرار داده و با پارچه اى پوشاندند؛ و در مقابلش قرار دادند. دختر پارچه را برداشت و سر را در بغل گرفت در حالى که این‏ گونه مى ‏گفت: اى پدر چه کسى تو را با خونت خضاب کرد؟ اى پدر چه کسى رگ گردن تو را بریده؟ اى پدر چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟ اى پدر یتیمه تا بزرگ شود چه کسى را دارد؟ اى پدر زنان بدون رو بند چه کسى را دارند؟ اى پدر بیوه زنان اسیر چه کسى را دارند؟ اى پدر چشمان گریان چه کسى را دارند؟ اى پدر گمشده ‏هاى غریب چه کسى را دارند؟ اى پدر بعد از تو که را دارم؟ بعد از تو من چه ناامیدم، چه غریبم، اى پدر اى کاش من قربانى تو مى شدم. اى پدر اى کاش قبل از این کور بودم. اى پدر کاش جان مى دادم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى دیدم، پس لب هایش را بر لب شهید مظلوم قرار داد و گریه کرد تا اینکه بیهوش شد.

امام زین العابدین‏ علیه السلام به عمه اش فرمود: اى عمه اى زینب، یتیمه را از روى سر پدرم بلند کن که زندگى را ترک کرده است زمانى که حضرت زینب او را تکان داد روح مطهرش، دنیا را ترک کرده بود. صداى شیون و زارى بلند شد. گفته شده: اهل بیت برایش زن غساله اى آوردند که او را غسل دهد. او وقتى لباس‏ هاى کودک را در آورد گفت من او را غسل نمى‏ دهم، زینب فرمود: چرا او را غسل نمى‏ دهى؟ گفت: مى ترسم بیمار باشد زیرا پهلوهاى او را کبود دیدم. زینب فرمود: به خدا سوگند او بیمار نیست ولیکن این ضربه تازیانه‏ هاى اهل کوفه است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 1 آبان 1394 ساعت 21:50 | بازدید : 345 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ابن زیاد آب را بر کاروان امام حرام کرد/ایرانی ها به چه دلیل در کوفه حضور داشتند؟/وقایع روز ششم محرم

فرهنگ > دین و اندیشه - ابن زیاد با دریافت گزارش های محرمانه از کربلا دستور جدیدی به عمر سعد ابلاغ کرد./ قدم به قدم با تاریخ واقعه کربلا
 

در روز ششم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین از وقایع مربوط به این روز در سال 60 هجری قمری را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.

روز پنجم محرم، تعداد نیروهای لشکر دشمن به پانزده هزار نفر رسید و عمروبن حجاج نیز به دستور عمرسعد با 500 نیرو فرات را محاصره کرد و اولین دستور برای بستن آب در این روز داده شد. همچنین توسط برخی از سپاهیان از جمله خولی بن یزید اصبحی که با اباعبدالله الحسین(ع) دشمنی و کینه عمیق داشت، گزارش مخفیانه از گفت و گوهای عمرسعد با اباعبدالله به کوفه فرستاده می شد.

حوادث روز ششم محرم

در روز ششم محرم، عبیدالله زیاد با دریافت نامه خولی، به عمر سعد نوشت: «ای پسر سعد خبر رسیده است که شب ها تا دیرگاه با حسین گفت و گوها داری. همین که نامه ام را خواندی حسین را وادار تا بر فرمان من فرود آید. اگر نپذیرفت آب را بر او ببند و میان او و فرات حایل شو که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین و خانواده اش حرام. حسین و یارانش نباید از آب بنوشند تا همان گونه که بر امیرالمؤمنین عثمان گذشت، تشنه بمیرند.»

عمر سعد با دریافت نامه ی عبیدالله، حجربن حُرّ (حجّاربن ابجر) را با چهار هزار سواره بر آبراه غاضریّه گماشت.

شبت بن ربعی نیز با هزار سوار مأمور حفاظت بخش دیگر غاضریّه شد.


آشنایی با اوضاع کوفه، شهری که مردمانش برای امام نامه نوشتند/ بخش اول

کوفه پایگاه فتوحاتی بود که مسلمین در مشرق داشتند و لذا بسیاری از صحابه پیامبر از همان روزهای اول فتوحات در عراق و ایران، عازم کوفه و بصره شدند. این دو شهر در سال های 17 الی 19 هجری بنیانگذاری شد و جمعیت اولیه آن، مهاجرین از مسلمین و پس از آن سایر قبایل عرب بودند.

اهمیت این شهر به اندازه ای بود که خلیفه دوم آن را «سید الامصار» و «جمجة الاسلام» می خواند. کما این که علی ابن ابی طالب(ع) آن را کنز الایمان و «جمجة الاسلام» خطاب می کرد. او همچنین آن را «قبة الاسلام» نامید و فرمود: این شهر، شهر ما، محله ما و جایگاه شیعیان است.

شهر تازه تاسیس، علی رغم سابقه تاریخی که بنیادش را به هوشنگ پیشدادی نسبت می دهند، به سرعت شگفتی شروع به پیشرفت و افزایش جمعیت کرد. نخستین مهاجران به این منطقه فاتحان نبرد قادسیه بودند که به «اهل الایام و القادسیه» شناخته می شدند.

گروهی از ایرانیان مسلمان شده که به رزمندگان مسلمان در فتح جلولا کمک کرده بودند در همین ایام به کوفه آمدند و با مهاجران بعدی، جمعیت کوفه به بیست هزار نفر رسید.

سعد وقاص، فاتح کوفه، ساکنان کوفه را در آغاز به دو بخش نزاری (عرب های شمالی) و یمینی (عرب های جنوب) تقسیم کرد. نزاری ها در سوی غرب و یمنی ها در شرق اسکان یافتند. تشکیلات جمعیتی کوفه از این وضع به شدت ناراضی بودند. چنین وضعی مشکلات زیادی را در تشکیل سهمیه های نظامی به هم پیوسته پیش آورد.

سعد که این دشواری ها را مانع اساسی برای ادامه فعالیت های رزمی می دید با مشورت خلیفه وقت، مسلمانان کوفه را به هفت گروه جدید سازمان کرد. این انسجام جدید بر اساس نسب شناسی و پیوند خویشاوندی با کمک دو نسب شناس مشهور و زبده صورت گرفت.

دلایل حضور ایرانی ها در کوفه

هم به دلیل قرابت جغرافیایی و هم وقوع جنگ های قادسیه و جلولا و از همه مهم تر، عشق ورزی و ارادت به ساحت اهل بیت، ایرانیان به کوفه سرازیر شدند. آموزه های مکتب امیر مومنان و انطباق سلوک و سیرت ایشان با اسلام اصیل و پرهیز از امتیازات نژادی و طبقاتی به خصوص در سال های حضور امیرمومنان در کوفه (سال هاس 36 تا 40 هجری) ایرانیان را به این سرزمین کشاند.

در کوفه ایرانیان به الحمراء معروف بودند. در خیزش های شیعی پس از کربلا، به ویژه در قیام مختار حضور ایرانیان چشمگیر است. گفته اند در سپاه ابراهیم بن مالک اشتر، فرمانده سپاه مختار، بیست هزار ایرانی با همین عنوان «الحمراء» شرکت داشتند.

شهر حیره (به زبان آرامی به معنی چادرهاست) در یک فرسخی جنوب کوفه قرار دارد که خرابه های آن باقی است و روزگاری در زمان ساسانیان شهری بزرگ بوده است. حیره به مداین و تیسفون، مرکز حکومت ساسانیان، نزدیک بوده است.

در پنج فرسخی غرب کوفه، شهر قادسیه است که در سال چهاردهم هجری فتح شد. مداین، پایتخت ساسانیان که امروز جز طاق کسری و آرامگاه سلمان فارسی چیزی ندارد، نزدیک کوفه است. در یازده کیلومتری کوفه، شهر مقدس نجف و در پنجاه کیلومتری شمال غرب کوفه، کربلا قرار دارد که حادثه عظیم عاشورا در آن به وقع پیوسته است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 1 آبان 1394 ساعت 21:49 | بازدید : 349 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

رسیدن شمر همراه یک امان نامه به سرزمین کربلا/ آمادگی لشکریان دشمن برای جنگ/ وقایع روز نهم محرم

فرهنگ > دین و اندیشه - با رسیدن شمر به کربلا و قطعی شدن جنگ، لشکریان عمر سعد خود را برای نبرد آماده کردند.../ قدم به قدم با تاریخ واقعه کربلا
 

نه روز از محرم سال 61 هجری گذشت، و تاسوعا فرا رسید. روزی که پیش از آن واقعه بزرگ بود و با قطعی شدن جنگ، امام حسین(ع) از دشمنانش مهلتی شبانه برای راز و نیاز درخواست کرد.

با فرا رسیدن روز نهم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین از وقایع مربوط به این روز در سال 61 هجری قمری را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.

 وقایع روز تاسوعا

موقعیت زمانی: پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یک هجری معادل بیستم مهر ماه پنجاه و نه شمسی.

وضعیت هوا: صاف و آفتابی.

مهم ترین و بزرگ ترین حادثه: آمدن شمر بن ذی الجوشن ضبابی به کربلا. شمر با نامه ی عبیدالله بن زیاد در بعد از ظهر روز تاسوعا وارد کربلا شد.

عکس العمل عمر سعد به آمدن شمر: با ورود شمر به کربلا و آوردن نامه ی عبیدالله زیاد، عمر سعد دریافت که موقعیتش در خطر است و شمر سر جانشینی او را دارد. گفت: وای بر تو! خداوند تو و خانه ات را از آبادانی دور کناد.(خانه ات خراب باد.) ای پیس! نگذاشتی کار به صلح بینجامد. حسین هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابی طالب است. به ناچار با او خواهم جنگید.
شمر پس از خواندن نامه، از عمر سعد پرسید چه خواهی کرد؟ اگر اطاعت عبیدالله می کنی بکن وگرنه فرماندهی را به من بسپار.
عمر سعد گفت: این کرامت به تو نیامده است (تو شایسته نیستی)، فرمانده پیاده ها باش، من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.

امان نامه شمر: شمر هنگام آمدن به کربلا همراه با عبدالله بن ابی محل که ام البنین مادر ابوالفضل العباس، عمه اش بود، امان نامه ای از عبیدالله دریافت کردند تا عباس بن علی و سه برادرش عبدالله، جعفر و عثمان را از صحنه ی کربلا خارج کنند. عبیدالله امان نامه را به عبدالله سپرد و وی همراه غلامش کُزمان آن را به کربلا آورد.

پاسخ ابوالفضل العباس به امان نامه: وقتی شمر مقابل یاران امام ایستاد و فریاد کشید: پسران خواهر ما کجایند؟ (منظور ابوالفضل العباس، عبدالله، عثمان و جعفر بود.) ابوالفضل العباس همراه برادران بیرون آمدند و گفتند چه می گویی!

شمر گفت: ای پسران خواهر ما! شما در امانید. خودتان را با حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید در آیید. (برخی نوشته اند آنها ابتدا سکوت کردند و جواب شمر را ندادند و امام حسین(ع) فرمود: پاسخش دهید هر چند فاسق است. آنگاه عباس و برادرانش پاسخ گفتند.)

ابوالفضل و برادرانش گفتند: دستت بریده باد ای شمر، امان نامه آورده ای؟ خداوند تو و امان نامه ات را لعنت کند. ای دشمن خدا، از ما می خواهی که برادرمان حسین فرزند فاطمه و پیامبر را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیامبر را امانی نباشد؟

عکس العمل شمر: شمر پس از شنیدن پاسخ کوبنده ی ابوالفضل العباس و برادرانش ناسزاگو و پرخاشگر و خشمگین به لشکرگاه خویش بازگشت.

آمادگی عمر سعد برای شروع جنگ: عمر سعد، پس از نامه ی عبیدالله زیاد و آمدن شمر، خود را برای جنگ آماده کرد. سعدبن عبیده گوید: همراه عمرسعد در فرات آب تنی می کردیم که یکی آمد و آهسته به عمر سعد گفت: ابن زیاد، جویریة بن بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده اگر عمر سعد نجنگید گردنش را بزن. عمر سعد بلافاصله از آب بیرون آمد سوار اسب شد سلاح خود را خواست و آماده ی جنگ شد.

فراهم کردن زمینه ی جنگ: با آمدن شمر و قطعی شدن جنگ، لشکریان عمر سعد خود را آماده کردند، این نکته گفتنی است که عبیدالله و شمر در پی تکرار تجربه ی جنگ امام حسن مجتبی(ع) و فریفتن فرماندهان بودند. بیرون کشیدن ابوالفضل و برادرانش ضربه ای هولناک به کربلا بود که با یأس شمر و پاسخ دندان شکن رشید غیور کربلا خنثی شد. پس از این ماجرا، شرایط و اوضاع برای نبرد مهیا شده بود. از وقایع بعدی معلوم می شود که عمر سعد سپاه را برای جنگ آماده کرده است.

 وقایع عصر تاسوعا

اوضاع کلی: زمینه ها برای جنگ کاملاً آماده است. عمر سعد مصمم به جنگ، سپاه را آماده کرده است.

نخستین شعار جنگ: بعد از نماز عصر (فاصله ی ساعت ۳ تا ۴ بعد ظهر)، عمر سعد سپاه خود را آماده کرد و شعار پیامبر را سر داد: یا خیل الله ارکبی و بالجّنه ابشری ای لشکر خدا سوار شوید و مژده ی بهشتتان باد! همگان سوار شدند و حرکت خود را به سوی لشکر گاه امام حسین (ع) آغاز کردند.

امام حسین(ع) جلوی خیمه خود نشسته و به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود. در این هنگام حضرت زینب(س) که صدای سواران و حرکت سپاه را شنیده بود نزد برادر آمد و گفت: آیا همهمه و خروش سپاه دشمن را می شنوی؟ امام سر برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا را در خواب دیدم که می گفت: به زودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بی شک نزدیک شده است. ( در برخی مقاتل پدرم علی، مادرم فاطمه و برادرم حسن نیز در کنار رسول خدا در خواب دیده شدند.)
حضرت زینب با شنیدن این سخن بر صورت زد و فریاد کرد: وای! وای! امام به خواهرش فرمود: آرام باش، آرام باش. سکوت کن و صیحه نزن تا دشمن ما را سرزنش و ریشخند نکند.
در این هنگام، امام به ابوالفضل العباس [که روبه رویش ایستاده بود] فرمود: فدایت شوم برادر، سوار شو، برو و بپرس چه می خواهند؟ اگر بتوانی آنان را منصرف کن و برگردان.

ابوالفضل العباس با بیست تن از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر به نزدیک سپاه آمدند و علت تهاجم را پرسیدند، آنان گفتند: امیر فرمان داده است هجوم آوریم تا فرمان او را گردن نهید.
عباس فرمود: شتاب نکنید تا من باز گردم و با اباعبدالله(ع) در میان بگذارم. سواران درنگ کردند. سردار رشید عاشورا بازگشت و ماجرا باز گفت. امام فرمود باز گرد و بگو یک امشب را به تأخیر بیندازید تا ما امشب را به نماز و شب زنده داری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا می داند که من نماز و قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
ابوالفضل برگشت و گفت: امشب بازگردید تا ما در این کار مطالعه کنیم. فردا صبح که روبه رو شدیم به خواست خدا یا تکلیف شما را قبول می کنیم و یا پیشنهاد را رد خواهیم کرد.

نحوه ی سخن گفتن ابوالفضل العباس (ع)، نوعی مهلت و امان خواستن است که در ذهنیت دشمن سوسوی امیدی برای تسلیم باقی می گذارد. در گفت و گوهای بعدی عمر سعد با سرداران و فرماندهان سپاه این نکته محسوس است. نکته ی مهم دیگر در این امان خواستن، گذراندن شبی به نیایش و زمزمه و نماز است.

عمر سعد سفیری همراه با حضرت عباس فرستاد. این سفیر نزدیک لشکرگاه اباعبدالله آمد و فریاد زد: یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیدالله بن زیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمی کنم تا کار را با شمشیر تمام کنم.

پس از اعلام، دو سپاه به خیمه های خویش باز گشتند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 1 آبان 1394 ساعت 21:49 | بازدید : 371 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

گردن زدن مرد شامی برای وادار کردن مردم کوفه به جنگ با امام/ وقایع روز هفتم محرم

فرهنگ > دین و اندیشه - بستن آب به طور رسمی از روز هفتم محرم آغاز شد و در این روز لشکریان و افراد بسیاری به دستور ابن زیاد به کربلا آمدند./ قدم به قدم با تاریخ واقعه کربلا
 

در روز هفتم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین از وقایع مربوط به این روز در سال 61 هجری قمری را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.

روز ششم محرم، عمر سعد با دریافت نامه ی عبیدالله مبنی بر بستن قطعی آب بر کاروان امام، حجربن حُرّ (حجّاربن ابجر) را با چهار هزار سواره بر آبراه غاضریّه گماشت. شبت بن ربعی نیز با هزار سوار مأمور حفاظت بخش دیگر غاضریّه شد. و آغاز رسمی قطع آب در روز هفتم محرم بود.

 حوادث روز هفتم محرم

آغاز رسمی قطع آب در کربلا: سه شنبه هفتم محرم برابر با ۱۷ یا ۱۸ مهر ماه ۵۹ شمسی.

شروع جنگ روانی دشمن: عبدالله بن حصین ازدی خطاب به امام حسین (ع) گفت: آیا آب را نمی بینی که به روشنی آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمی چشی تا از تشنگی بمیری.
امام در حق او نفرین کرد که خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش.
حمیدبن مسلم می گوید فرجام او بیماریی بود که آب می خورد و قی می کرد و سیراب نمی شد و آن قدر آب خورد تا جان داد.
عمروبن حجّاج صدا زد: ای حسین این فرات است که سگان و خوکان و گرگان از آن می نوشد اما تو قطره ای از آن نخواهی نوشید تا آب گداخته ی جهنم را بنوشی!
این برخوردها و جنگ روانی از روز هفتم آغاز شد. همه ی این فشارها برای تسلیم امام حسین (ع) با بهره گیری از ناتوانی کودکان و بی تابی زنان بود.

تشنگی حرم و عکس العمل ابا عبدالله: پس از چیره شدن تشنگی بر خیمه ها و یاران، امام پشت خیمه های زنان، نوزده قدم به سمت قبله برداشت و زمین را با تبر حفر کرد ناگاه آبی زلال جوشیدن گرفت همگان نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس چشمه فرو شد و هیچ نشانی از آن به جا نماند. در مناقب نُه گام پشت خیمه ها و در مدینة المعاجز آمده است فرشته ای نازل شد و پشت خیمه ها خطی کشید و نهر آب جاری شد.

واکنش ابن زیاد به حفر چاه: خبر حفر چاه به عبیدالله رسید و او به عمر سعد نوشت: شنیده ام چاه حفر می کند و آب می نوشد. با رسیدن نامه جلوگیری کن و تنگ بگیر تا همچون عثمان بن عفان از عطش بمیرند.
جلوگیری از حفر چاه و تهدید عمرسعد با چهار هزار نفر در روز هفتم یا هشتم محرم آغاز شد. عمر سعد تهدید کرد اگر چاه را نپوشانی حمله خواهم کرد.

اعزام نیروهای جدید به کربلا: عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه سخنرانی و تهدید کرد که هر کس به کربلا نرود ذمّه ای از او بر گردن نیست (خون او مباح و حقوقش از بیت المال قطع می شود.)
یزیدبن معاویه برای تأمین هزینه ی نظامی چهار هزار دینار و دویست هزار درهم برای عبیدالله فرستاد.

مردم در گروه های سیصد و چهار صد نفری اعزام می شدند. این افراد از نخیله اعزام می شدند. ابن زیاد بیست و پنج هزار نفر را تجهیز کرد که عبارت بودند از:

۱. حرّبن یزید ریاحی از قادسیه با ۱۰۰۰ نفر 
۲. کعب بن طلحه ۳۰۰۰ نفر 
۳. عمربن سعد ۴۰۰۰ نفر 
۴. شمربن ذی الجوشن ۴۰۰۰ نفر از اهل شام 
۵. یزیدبن رکاب کلبی ۲۰۰۰ نفر 
۶. حصین بن نمیر ۴۰۰۰ نفر 
۷. مضایر بن رهینه مازنی ۳۰۰۰ نفر 
۸. نصر بن حرشه ۲۰۰۰ نفر 
۹. شبت بن ربعی ۱۰۰۰نفر 
۱۰. حجّاربن ابجر ۱۰۰۰ نفر

تا روز ششم تعداد لشکریان و شرکت کنندگان سپاه عمر سعد در کربلا به بیست هزار نفر می رسید. فرستادن عروة بن قیس، سنان بن اَنس هر یک با چهار هزار نفر، معمّربن سعید با چهار هزار نفر و فلان مازنی را با سه هزار نفر نیز در مقاتل نگاشته اند. در مجموع، عمده ی مقاتل بالاترین رقم سپاه دشمن را سی و پنج هزار نفر نوشته اند.

شبت بن ربعی در آغاز تمارض کرد تا به جنگ نرود اما عبیدالله دریافت و گفت: بیماری را بهانه نکن و او نیز برای جنگ با ابا عبدالله به کربلا آمد.

حرکت عمومی پس از کشتن مرد شامی: سوید بن عبدالرحمان منقری از جانب عبیدالله مأموریت یافت هر کس را به جبهه ی جنگ نمی رود دستگیر کند. مردی شامی برای مطالبه ی میراث خود به کوفه آمده بود، او را گرفتند و نزد ابن زیاد آوردند. هیچ کس به توضیحات او گوش نداد. عبیدالله فرمان داد او را گردن زدند و مردم با دیدن این صحنه هراسان و شتابان به سمت کربلا حرکت کردند. نوشته اند برخی از هراس و ازدحام از پل به درون آب افتادند. این افراد برخی بدون سلاح و با سنگ و چوب به کربلا آمدند. چون جرئت نمی کردند به خانه بروند و سلاح بردارند، مبادا متهم به کوتاهی و فرار از جنگ شوند.

پیوستگان به لشکر امام در ایام مهادنه: امام به حبیب بن مظاهر نامه نوشت و او را دعوت کرد. حبیب در کنار همسرش مشغول خوردن غذا بود که پیک امام رسید. همسرش او را برانگیخت و حبیب که خود بی تاب این پیوستن بود، به کربلا آمد و امام پرچمی را که نگه داشته بود و به یاران گفته بود که صاحب آن در راه است به حبیب سپرد. 
عمّاربن ابی سلامه دالانی نیز از کوفه به امام پیوست. پیوستن مسلم بن عوسجه اسدی، عبدالله بن عمیر کلبی، همسر و مادرش را نیز در همین روزها دانسته اند.

حبیب بن مظاهر و جذب نیرو: حبیب بن مظاهر که خود از بنی اسد بود به ابا عبدالله گفت: قبیله ی بنی اسد با من خویشاوندند و به کربلا نزدیک. اگر اجازه دهی، بروم و با آنان برای همراهی گفت و گو کنم. امام اجازه داد.
حبیب، شبانگاه حرکت کرد و به قبیله بنی اسد رسید. وقتی قبیله جمع شدند حبیب فرمود: آمده ام تا شما را به خیر و سعادت راهبر باشم و آن یاری فرزند رسول خداست. او اکنون در کربلاست و عمر سعد با انبوه سپاه محاصره اش کرده است. اگر جویای شرافت دنیا و آخرت هستید با وی همراه شوید. هیچ کس از شما در این راه کشته نشود مگر هم نشین پیامبر در اعلی علییّن باشد.

نخستین کسی که لبیک گفت عبدالله بن بشر بود که رجزی خواند. این رجز دیگران را برانگیخت و نود تن مسلح آماده شدند. یکی از افراد قبیله، خبر را به عمر سعد رساند و عمر سعد، ازرق را با چهار صد سوار رزم آزموده برای سرکوب فرستاد. در سر راه درگیری آغاز شد. تعدادی از بنی اسد کشته شدند و دیگران گریختند و از تاریکی شب استفاده کردند و دور شدند.
حبیب به سختی خود را به امام رساند و ماجرا باز گفت. امام فرمود: لا حول و لا قُوة الاّ بالله. این حادثه احتمالاً در شب هشتم محرم اتفاق افتاده است.

سخنان کسی که به دستور امام، روز عاشورا از کربلا خارج شد تا اطلاعات را حفظ کند: عقبه بن سمعان که از مدینه تا روز عاشورا همراه امام بوده است و روز عاشورا به فرمان امام از کربلا بیرون رفت تا اطلاعات همراه او حفظ شود، می گوید: من همه ی راه و در کربلا با امام بودم و به خدا سوگند از او نشنیدم که بخواهد دست در دست یزید بگذارد و نه یکی از سرحّدات مدینه، مکه یا راه عراق را برای بازگشت انتخاب کند فقط شنیدم که فرمود: بگذاریذ به این سرزمین گسترده بروم.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 1 آبان 1394 ساعت 21:43 | بازدید : 346 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
در این گزارش به تعداد لشکر "عمر بن سعد" در صحرای کربلا می‌پردازیم.
 به گزارش شریان نیوز ،واقعه کربلا و شهادت "امام حسین (ع)"، اتفاق جان‌سوزی است که دل محبین سرور و سالار شهیدان را به درد می‌آورد و اتفاقات سال 61 هجری نماد مظلومیت، شجاعت، بصیرت و نماد هیات منا الذله "حسین بن علی (ع)" در دشت کربلا بود که دست رد به بیعت خلیفه‌ای زد که سگ‌بازی، میمون‌بازی و عیاشی از اصول جدایی‌ناپذیرش بود.

"امام حسین (ع) " بیعت با یزید را رد کرد چون پسر معاویه را فاقد وجاهت قانونی برای خلافت می‌دانست و این موضوع (خلافت یزید) نقض کننده پیمان صلح "امام حسن (ع)" نیز بود و "خلافت موروثی امویان" را نشان می‌داد. 


**فرزند "امام علی (ع)" زیر بار بیعت با ظالم نرفت
اما یزید بن معاویه که این موضوع را برنمی‌تابید تلاش کرد تا با زور از "امام حسین (ع)" بیعت بستاند؛ در حالی که فرزند علی (ع) و نوع پیامبر با ظالم هیچگاه سازش نکرد و پسر معاویه لشکری انبوه را برای جنگ با "امام حسین (ع)" راهی دشت نینوا کند. به طور کلی لشکر  "حسین بن علی (ع)" هفتاد و دو نفر بود و لشکر یزیدیان هزاران نفر که تعداد نفرات لشکریان یزید به  فرماندهی عمر بن سعد 8 تا بیش از 30 هزار نفر عنوان شد

**یزیدیان چند لشکر بودند؟

لشکر یزید دو فرمانده ارشد و چند فرمانده گردان و تیپ داشت که فرماندهان ارشد لشکر عمر بن سعد و شمر بن ذی‌الجوشن با حمایت عبید‌الله بن‌ زیاد بودند و فرماندهان زیر رده یزید بن رکاب کلبی، حسین بن نمیر تمیمی، مغایر بن رحیمه، کعب بن طلعه، شبث بن ربعی، حجاز بن ابجد، عمر بن حجاج زبیدی، یزید بن حرث، عرزه  بن قیس بودند که کدام بین 500 تا 4هزار نیرو را فرماندهی می‌کردند که مجموع این نیروها در منابع بیش از 30 هزار نفر ارزیابی شده که در مقابل لشکر "امام حسین (ع)" که فقط هفتاد و دو نفر بود، لشکر انبوهی به حساب می‌آمد.



 
لشکر "حسین بن علی (ع)" با وجود قلت از نظر تعداد؛  ایمان و شجاعتی در ابعاد ده‌ها لشکر داشتند و همین موضوع باعث شد با علم به آن که می‌دانستند شهادتشان قطعی است اما راهبرد "هیات منا الذله " را عملیاتی کردند.

**فرماندهان لشکر "امام حسین (ع)"

فرماندهان لشکر "امام حسین (ع)"؛ "حسین زهیر بن قین"، "حبیب بن مظاهر" و "عباس بن علی‌ (ع)" بودند که دلاورانه و جوانمردانه در میدان یزیدیان وارد شدند و با کفرجنگیدند و به شهادت رسیدند و نگذاشتند که ظالمان بیعت خود را به زور به "امام حسین (ع)" تحمیل کنند.

**چه کسانی در  "جنایت کربلا"  نقش داشتند؟

بیشترین هجمه به سپاه "امام حسین (ع)" از سوی عمر بن سعد و شمر بن  ذی‌الجوشن بود که البته نباید نقش باقی فرماندهان و اعضای لشکر 30 هزار نفری یزید را همچون شبث بن عمر، مالک بن نسیر کندی، سنان بن انس، خولی بن یزید اصبحی، حرمله بن کامل اسدی، قیس بن اشعث کندی و ....  را نادیده گرفت که در این لشکر 30 هزار نفری در جنایت‌ها و خباثت‌ها ایفای نقش داشتند.


**عمر سعد از گندم ری نخورد

البته سردمداران این جنایت یزید بن معاویه و عبیدالله بن زیاد بودند که نقش ان‌ها در جنایات کربلا بی‌بدیل بود و از طمع برخی از افراد مثل عمر بن سعد سو استفاده کردند و فاجعه بزرگ کربلا را رقم زدند که البته که چه خوش گفت مولایمان حسین که عمربن سعد از گندم ری نخواهد خورد و چنین نیز شد.

**"ملک سلمان" ؛  یزید جدید زمان

امروز امویان را می‌توان در سرزمین سعودی یافت که  ملک سلمان پادشاه ظالم سعودی  نقش یزید را ایفا می‌کند و فرزندان "امام حسین (ع)" را در یمن به شهادت می‌رساند. البته باید گفت چه تفاوتی بین ملک سلمان و جنایت‌هایش در یمن و یزید بن معاویه و جنایت‌هایش در دشت نینوا وجود دارد که سخن در این زمینه بسیار است.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0