عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 15
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 249
:: بازدید ماه : 5638
:: بازدید سال : 13166
:: بازدید کلی : 171387

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:55 | بازدید : 413 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

چرا قبر معاویه دوم مانند قبر معاویه اول زباله دان نشد؟


قدس انلاین-مصطفی لعل شاطری: یکی از حوادص بسیار خواندنی که پس از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یاران گرامی ایشان به وقوع پیوست، بی شک رفتار و عقاید پسر یزید درباره ی کردار پدر و جد خود بود. رفتاری که به نوعی بیان کننده ی جرایم و خونخواری این قوم در طی تاریخ بود، رفتاری رسواگرانه که قبر خود را پس از فوتش مورد احترام و قبر جدش را زباله دان نمود!

 

 

پس از مرگ یزید در 15 ربیع الاول سال 64 هجری در سن 39 سالگی و پس از سه سال و هشت ماه حکومت فاسقانه و عیاشانه، پس از وی مردم شام با فرزند وی بنام معاویه بن یزید یا معاویه دوم بیعت نمودند.

پس از تولد معاویه دوم، شاید و تنها شاید عاقلانه ترین کاری که یزید در طول عمر خود انجام داد، سپردن این فرزند به شاگردی نزد معلمی به نام عمرالمقصوص، برای تعلیم و تربیت بود.

عمرالمقصوص
این معلم شایسته در طول سال هایی که عهده دار تعلیم معاویه بن یزید بود تمامی مبانی اسلامی را به وی آموخت. در کتاب ستاره های فضیلت، جلد 1 این چنین آمده است: این معلم اشعه فروزان تعلیم قرآن را در دل معاویه دوم روشن نمود و او را یک فرد معتقد به اسلام و حقوق اهل بیت (ع) بار آورد.

به نحوی که بشارتی می نویسد: معاویه دوم که در نوجوانی و در سن 23 سالگی به حکومت رسید آشکارا اقدامات پدرش یزید و پدربزرگش معاویه را به باد انتقاد می گرفت و آن ها را مقصر و غاصب می نامید و بی شک این امور بازمی گشت به تعالیمی که نزد معلم خود «عمر المقصوص» در سنین کودکی و نوجوانی فراگرفته بود.

در کتاب ستاره های فضیلت به زیبایی هر چه تمام تر شرح حال و رسواگری های خاندان بنی امیه توسط معاویه دوم بیان شده، به نحوی که آمده است:
معاویه جوان چهل روز بر مسند خلافت نشست و در ظرف آن مدت کوتاه اعمال ننگین و شرم آور دوران حکومت پدر و جدّ خود را به خوبی بررسی کرد و متوجه شد که یزید و معاویه برای چند سال حکومت چه جرائم عظیمی مرتکب شده اند و چگونه با اعمال بی رحمانه به مخالفت خدای بزرگ قیام کرده اند و صدمات غیرقابل جبرانی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخته اند.

معاویه خود را بر سر دوراهی بسیار مهم و فوق العاده حساس و خطرناک دید که یا به ریاست و زمامداری خود را ادامه دهد و مانند پدر و جدش به جنایتکاری و ناپاکی آلوده گردد و در ضمن تمام تمایلات نفسانی خود را اشباع کند.
و یا مطیع اوامر الهی و پیرو حق و فضیلت شود و دست از ریاستی که مایه ننگ و گناهکاری است دست شسته و کناره گیری نماید و شهوات ناروا و ضدانسانی را سرکوب نماید.

سرانجام به راه دوم تصمیم گرفت و با نیروی ایمان و تربیت های عمیق که در ایام کودکی و نوجوانی از استاد خود فراگرفته بود بر هوای نفس خویش پیروز گشته و از خلافت کناره گیری کرد و با کمال شجاعت به مقام و ریاستی که آلوده به انواع گناهان بود پشت پا زد.

افشاگری های بی پروا!
روزی که خواست راز نهفته را علنی سازد در جامع دمشق در مجمع بسیار مهمی که عموم طبقات مردم و رجال کشور حضور داشتند بر منبر رفت پس از حمد و ثنا آغاز سخن کرد و گفت:
«جدّ من معاویه بن ابی سفیان در مورد خلافت با کسی معارضه کرد که از تمام مردم به پیغمبر (ص) نزدیک تر بود و سابقه اسلامش بیشتر و در شجاعت و علم از همه برتر بود و بر مقام خلافت از همه شایسته تر بود، او بود که اول ایمان آورد هم پسرعموی پیغمبر و هم شوهر دختر وی و هم پدر سبطین بود».

«با چنین شخصی جد من به جنگ برخاست و شماها نیز به یاری او برخاستید تا کار خلافت بر وفق مرادش حاصل شد روزی که اجلش رسید تنها در قبر خود آرمید و اینک در گرو اعمال و ستمکاری خویشتن می باشد».
«پس از آن پدرم یزید خلافت را به ارث برد او به علت سوء رفتار و گناهکاری برای خلافت شایسته نبود ولی خودسرانه بر مرکب هوای نفس سوار شد کارهای ناپسند خویش را نیکو می پنداشت به حریم الهی تجاوز کرد به فرزندان رسول خدا بزرگترین ستم ها را روا داشت ولی مدت حکومتش کوتاه بود و او هم مانند پدرش در گرو اعمال زشت خویش اسیر دیگران است.

هنگامی که سخنان وی در میان بهت و تحیّر مردم به اینجا رسید بغضی گلوگیرش شد، مدتی بلندبلند گریه کرد، سپس گفت: «مردم من گناهان شما را به دوش نمی گیرم اینک من بیعت خود را از شما برداشتم و از خلافت کناره گرفتم».

سخنان معاویه مجلس را طوفانی کرد و همه با تعجب آمیخته با تأثیر به یکدیگر نگاه می کردند مروان بن حکم که پای منبر نشسته بود به سخنان معاویه بن یزید اعتراض کرد او با شدت و تندی به مروان گفت «از من دور شو آیا بدین من از در خدعه و نیرنگ وارد می شوی من شیرینی خلافت شما را نچشیدم تا تلخی های مسئولیت و گناهانش را بنوشم» اگر خلافت مایه بهره مندی و منفعت است بدبختانه پدر من از آن جز گناه و ضرر نبرد، سپس با دیده اشکبار از منبر به زیر آمد.

بنی امیه که بر اثر این پیش آمد با خطر بزرگی مواجه شده بودند و ممکن بود خلافت از خاندان آن ها خارج شود سخت غضب آلود و خشمگین گشتند بلادرنگ بر سر عمرالمقصوص معلم معاویه ریختند، به وی گفتند تو او را چنین تربیت کردی از خلافت منصرفش نمودی تو دوستی علی را در نظر وی جلوه داده ای و همه چیزها از تو سرچشمه گرفته، سپس او را گرفتند در گودالی زنده زیر خاک گذاشتند.

سرانجام معاویه دوم
پس از قتل استادی معاویه دوم، دیگر اندیشه و طرز فکر وی برای بنی امیه قابل پذیرش نبود. علی محمد بشارتی می نویسد: در این میان مروان بن حکم که بسیاری از جنایات معاویه و یزید حاصل اندیشه های شیطانی او بود و از قبل خود را برای چنین روزی فراهم ساخته بود، از فرصت استفاده کرده و در جلسه ای با حضور سران بنی امیه خطر حکومت معاویه دوم را گوشزد کرد و خواستار برگرداندن قدرت و تسلط بر اوضاع شد و با این توطئه شبانه بر سر معاویه دوم ریختند و او را کشتند.

البته در تاریخ نقلی دیگر نیز هست که وی جوان مرگ شده است، به هر حال پس از مرگ وی، اطراف قبر او را مسجدی بنا نمودند و بر سر مزار وی را با صندوق مجللی تزیین کردند و تا زمان حاضر نیز مورد احترام مردم است، اما از قبر پدرش یزید اثری نیست و قبر جدش معاویه در محله النقاشات در یک زیرزمین مرکز زباله است و هر کس به آنجا می رود یک لنگه کفش و یا یک چیز کثیف به آنجا می اندازد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:49 | بازدید : 315 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )



يزيد، مجرم اصلي در فاجعه خونبار كربلا بود، تنها سه سال پس از اين فاجعه در 38 سالگي با ننگ‌آميزترين مرگ‌ها از دنيا رفت و با مرگش، حكومت ننگين خاندان ابوسفيان نيز پايان يافت.
تاريخ اسلام از قاتلان امام حسين (ع) به عنوان شقي‌ترين و بي‌رحم‌ترين افراد ياد مي‌كند. افرادي كه به طمع درهم و دينار و در بالاترين حالت، حكومت ري و قباي حكمراني بر گروه مردمان، خون فرزند رسول گرامي اسلام (ص) را كه به خون خدا «ثارالله» تعبير شده است، ريختند.

« مَيسون »، مادر یزید ( دختر بجدل كلبي )، زنى ناشایست بود که طبق گواهى بسیارى از منابع تاریخى از راه نامشروع یزید را (در سال 25 يا 26 هجري، متولد شد و در 14 یا 15 ربیع الاول سال 64 هجري به هلاكت رسيد) به دنیا آورد؛ 
گرچه معروف آن است که معاویه پدر یزید است. پس از آن‏که معاویه از میسون جدا شد و یزید را به طایفه میسون فرستاد، افزون بر اخلاق ظاهرى بادیه نشین و صحراگزینى، در یزید خصوصیاتی چون علاقه به شکار، اسب سوارى، تربیت حیوانات و بازى با سگ و میمون، شراب‏خوارى، رقص، سگ‏بازى و خوش‏گذرانى جزء طبیعت وجودى وى در آمد.


علاقه چشم‏گیر یزید به شعر و شعرسرایى و توصیف مى، مى‏گسارى و معشوقه در اشعار او بیانگر روحیه‏ اى به دور از سیاست و حکومت است. او از شجاعت، دلاورى و رزم‏هاى مشهور قبیله‏اى بهره‏ اى نداشت و از ویژگى‌هاى گذشتگان خود همچون «عتبه» و «ولید» و یا عموى خود «شیبه» به کلّى دور بود؛ اما از نظر عیّاشى، خوش‏گذرانى، لهو و لعب شیفتگى خاصّى از خود نشان مى‏داد.


علامه حلی در صفحه 95 از «منهاج الکرامه» درباره یزید اینگونه می نویسد: 

«مردم در دریاى خون شناور بودند به طوری که خون به قبر رسول خدا(ص) رسیده، روضه و مسجد پر از خون شده بود. بعد از آن به دستور یزید در شهر مکّه منجنیق‌ها نصب کرده کعبه را آتش زده و ویران کردند. 

در كتاب «الفتوح» درباره رفتار سپاه يزيد با مردم مدينه و يورششان به مكه به فرماندهي حُصين بن نُمَير و سنگباران كردن كعبه با منجنيق، آمده است.

در حالى که رسول خدا فرموده بود: 

«قاتل حسین در تابوتى از آتش بوده و نصف عذاب اهل دنیا را مى‌چشد، به طوری که دست و پایش را به زنجیرهاى آهنین بسته او را با سر میان آتش می افکنند».




در نحوه مرگ یزید چند روایت متفاوت وجود دارد:
روایت اول - سیدبن طاووس در لهوف می گوید:
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.

 
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت كه بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.

  
روایت دوم - شيخ صدوق ميفرمايد: يزيد شب با حال مستي خوابيد و صبح مرده او را يافتند در حالي که بدن او تغيير کرده،مثل آنکه قير ماليده باشند.بدن نحسش را در باب الصغير دمشق دفن کردند.

 
 روایت سوم - هبي از محمد بن احمد بن مسمع نقل مي‏کند که گفت: يزيد مست کرد و بلند شد که بر قصد. اما با سر بر زمين خورد که سرش شکافت و مغزش آشکار شد.


بلاذري در انساب الاشراف مي‏نويسد: پيري از شاميان به من گفت: علت مرگ يزيد اين بود که او در حالت مستي بوزينه ‏اش را بر الاغ سوار کرد. سپس به دنبال او آن گونه دويد که گردنش شکست، يا چيزي در درونش [ احتمالا زهره اش] پاره گرديد.

  
روایت چهارم - در "الکامل فی التاریخ" آمده است : یزید بن معاویه در پانزدهم ربیع الاول سال ۶۴ قمری در اطراف دمشق به علت برخورد پاره‌سنگی که از منجنیقی پرتاب شده‌بود و به یک طرف صورت وی برخورد کرده بود به بیماری‌ای مبتلا شد و این بیماری مرگ وی را به همراه داشت. پس از آن، وی در قبرستان باب الصغیر که در حوالی همان شهر است دفن گردید.


همچنين گزارش شده كه صورت او پس از مرگ، همچون قير، سياه شد و با ظاهري چون باطنش به عالم آخرت منتقل شد.

گفتني است كه عباسيان، در سال‌هاي نخست حكومتشان، قبرهاي يزيد، معاويه و عبدالملك بن مروان را نبش كردند و استخوان‌هاي باقي‌مانده آنان را آتش زدند.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:49 | بازدید : 314 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

و نمی‏میرد تا فرمانروای امت شود 
امیرالمؤمنین علیه‏السلام در جنگ صفین در میان لشکر خود متوجه غوغائی شد، مردم به جنب وجوش آمده بودند، حضرت از علت آن سؤال نمود، گفتند: معاویه کشته شده است. حضرت فرمود: نه، قسم به آنکه جانم به دست (قدرت) اوست او نمی‏میرد تا اینکه امیر این امت شود و همه با او بیعت کنند.
عرض کردند: (اکنون که می‏دانید او پیروز خواهد شد) چرا با او می‏جنگید؟ فرمود:تا عذری باشد میان من خداوند (یعنی انجام وظیفه و اتمام حجت بر مردم و روشن شدن حق را باطل و طرفداران آن دو).
در روایت دیگری سواری از شام خبر مرگ معاویه را آورد، او را نه نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: آیا خودت شاهد مرگ معاویه بودی؟ با کمال تعجب گفت: آری خاک هم بر او ریختیم! حضرت فرمود: 
دروغ می‏گوید، گفتند: از کجا فهمیدید که دروغ می‏گوید؟ فرمود: او نمی‏میرد تا اینکه چنین و چنان کند و مقداری از کارهای معاویه را حضرت بیان کرد، گفتند: پس چرا با او می‏جنگید؟ فرمود: برای (اتمام) حجّت. [1] .

معاویه نمی‏میرد تا آنکه صلیب برگردن آویزد 
علامه مجلسی قدس سرّه روایت کند که امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: پسر هند (یعنی معاویه) نمی‏میرد تا اینکه صلیب برگردن خود آویزان کند و همچنان شد که حضرت فرموده بود.
علامه مجلسی ره سپس از مناقب نقل می‏فرماید که: این روایت را احنف بن قیس و ابن‏شهاب زهری و اعثم کوفی و ابوحیان و ابوالثلاج نیز نقل کرده‏اند. [2] صاحب حدیقة الشیعة از کتاب مصابیح نقل کرده است که پیامبر اکرم علیهم‏السلام فرمود: «یموت معاویة علی غیر ملتی؛ معاویه می‏میرد بر دینی غیر از دین من.»
احنف بن قیس گوید: من وقتی از امیرالمؤمنین علیه‏السلام شنیدم که می‏فرمود: معاویه بر دین اسلام نخواهد مرد، در دلم این امر می‏خلید که این مسأله چگونه خواهد بود؟ تا آنکه به حسب اتفاق به شام رفتم، شنیدم که معاویه رنجور است، رفتم به عیادت او، دیدم روی به دیوار خوابیده است، به سینه او دست زدم، دستم به بتی خورد که در گردن آویخته بود.
معاویه متوجه من شد وقتی مرا گریان دید گفت: (چرا گریه می‏کنی) من امروز حالم بهتر است، گفتم: گریه من به این جهت است که از علی بن ابی‏طالب شنیدم می‏فرمود: معاویه در حالی می‏میرد که بت در گردن اوست. معاویه گفت: دکتر به من دستور داده و به من گفته است این بت نیست، در گردن خود بیاویز که برایت سودمند است، احنف گوید: از نزد معاویه بیرون آمدم هنوز به خانه نرسیده بودم که آوازه مرگ معاویه از هر طرف بلند شد قاضی القضا اهل سنت نیز گفته است: معاویه در حالی مرد که از بت توقع شفاعت داشت و دیگری از آنها بنام مأمونی در کتاب خود، حدیث آویزان کردن بت را در هنگام مرگ توسط معاویه، مورد اتفاق دانسته است. [3] .

پی نوشت ها:
[1] مناقب ابن‏شهر آشوب، ج 2 ص 259. 
[2] بحارالانوار، ج 41 ص305 به نقل از مناقب آل ابی‏طالب علیه‏السلام. 
[3] حدیث الشسیعة ص 341. 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:45 | بازدید : 372 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

ابن اشعث، عبدالرحمن

اِبْن‌ِ اَشْعَث‌، عبدالرحمان‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌ بن‌ قیس‌ بن‌ معدی‌ کرب‌ اشج‌ کندی‌ ازدی‌ کوفی‌ (د 85ق‌/704م‌)، منسوب‌ به‌ خاندان‌ حارث‌ بن‌ معاویهٔ بن‌ کنده‌، از قبیلهٔ بزرگ‌ کندهٔ حضرموت‌ در جنوب‌ عربستان‌ و یکی‌ از رجال‌ نظامی‌ و سیاسی‌ بنی‌ امیه‌. خاندان‌ ابن‌ اشعث‌ در میان‌ قبیلهٔ کنده‌ و دیگر قبایل‌ مجاور عرب‌ از اعتبار خاصی‌ برخوردار بودند (نک: نصر بن‌ مزاحم‌، 22-23، 409- 410؛ یاقوت‌، ذیل‌ حضرموت‌) و از این‌ روست‌ که‌ میمون‌ بن‌ قیس‌ اعشی‌ (د ح‌ 630م‌)، شاعر عصر جاهلیت‌، قیس‌، نیای‌ بزرگ‌ عبدالرحمان‌ را در قصیده‌ای‌ به‌ عنوان‌ رئیس‌ قوم‌ ستوده‌ است‌ (ابن‌ خلکان‌، 6/334). قیس‌ در حدود 625م‌ در یک‌ نزاع‌ قبیله‌ای‌ به‌ قتل‌ رسید. از او فرزند و جانشینی‌ مستعد و زیرک‌ به‌ نام‌ اشعث‌ بر جای‌ ماند که‌ در تاریخ‌ 30 سالهٔ خلفای‌ راشدین‌ نقشهایی‌ ایفا کرد. روابط اشعث‌ و فرزندان‌ وی‌ با خاندان‌ علی‌(ع‌) و شیعیان‌ در آغاز خوب‌ بود، ولی‌ رفته‌ رفته‌ به‌ سردی‌ و سپس‌ به‌ خصومت‌ گرایید.نخستین‌ بار که‌ عبدالرحمان‌، نوادهٔ اشعث‌ را در عرصهٔ سیاست‌ می‌بینیم‌، هنگامی‌ است‌ که‌ پدرش‌، محمد، در مجلس‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ گفت‌ و گو نشسته‌ است‌. عبدالرحمان‌ ناگهان‌ وارد دارالحکومه‌ می‌شود و پدر را از محل‌ اختفای‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ آگاه‌ می‌کند (طبری‌، 2/242). قیام‌ مختار بن‌ ابی‌ عبیدهٔ ثقفی‌ با داعیهٔ انتقام‌ و خونخواهی‌ از کشندگان‌ خاندان‌ رسول‌(ص‌)، عبدالرحمان‌ را یکباره‌ به‌ سوی‌ حوادث‌ سیاسی‌ کشانید. او در این‌ زمان‌ همراه‌ قبیله‌اش‌ بیشتر در خدمت‌ زبیریان‌ بود. مثلاً در 66ق‌/686م‌ به‌ سرکردگی‌ سپاهی‌ در حجاز اقامت‌ داشت‌ تا مدینه‌ را از لشکریان‌ بنی‌امیه‌ حفظ کند (بلاذری‌، 5/152) و مالیات‌ آن‌ شهر را وصول‌ نماید (همو، 4(2)/60). با اینهمه‌ در آغاز، سیاست‌ مماشات‌ و آشتی‌ موقت‌ با مختار را دنبال‌ کرد و حتی‌ با پدرش‌ محمد بن‌ اشعث‌، که‌ آمادهٔ پیکار با مختار شده‌ بود، مخالفت‌ نمود که‌ البته‌ این‌ موضع‌گیری‌ را نباید دلیلی‌ بر قبول‌ همهٔ اقدامات‌ مختار از سوی‌ وی‌ دانست‌. عبدالرحمان‌ در اوایل‌ 67ق‌/686م‌ به‌ بصره‌ بازگشت‌ و چون‌ پدرش‌ را همراه‌ اشراف‌ کوفه‌ در جنگ‌ علیه‌ مختار دید، فوراً به‌ کمک‌ وی‌ شتافت‌ و مُصعب‌ بن‌ زبیر، حریف‌ سرسخت‌ مختار، را تقویت‌ و حمایت‌ نمود. قتل‌ محمد بن‌ اشعث‌ در آخرین‌ روزهای‌ نبرد و هلاکت‌ دو فرزندش‌ در جریان‌ این‌ وقایع‌، نفرت‌ و کینهٔ عمیق‌ عبدالرحمان‌ را نسبت‌ به‌ شیعیان‌ شدت‌ بخشید و به‌ انتقام‌ خون‌ پدر و برادران‌، زندانیان‌ شیعی‌ و حتی‌ اسیران‌ هم‌ قبیله‌اش‌ را از دم‌ تیغ‌ گذراند (طبری‌، 2/739 به‌ بعد؛ بلاذری‌، 5/259- 260؛ سید، .(96 سرپرستی‌ قبیله‌: از فرزندان‌ متعدد محمد بن‌ اشعث‌، بجز عبدالرحمان‌ دو تن‌ دیگر به‌ نامهای‌ اسحاق‌ و صبّاح‌ در عرصهٔ سیاست‌ و جامعهٔ شهر کوفه‌ فعالیت‌ داشتند. اسحاق‌ که‌ در 66ق‌ گروهی‌ از افراد قبیلهٔ کنده‌ را در جنگ‌ علیه‌ مختار رهبری‌ می‌کرد، به‌ هنگام‌ امارت‌ حجاج‌ در عراق‌، سرپرستی‌ سپاه‌ کوفه‌ را بین‌ 75 تا 76ق‌ در طبرستان‌ برعهده‌ گرفت‌ و بعدها نیز چندی‌ علیه‌ گروه‌ خوارج‌ در رامهرمز جنگید (طبری‌، 2/857 به‌ بعد، 1018 به‌ بعد؛ ابن‌ اثیر، 4/366). او بیشتر جانب‌ حجاج‌ را نگاه‌ می‌داشت‌ و در قیام‌ برادرش‌ عبدالرحمان‌ شرکت‌ نکرد. برادر دیگر، صباح‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، همان‌ است‌ که‌ در 77ق‌ در نبرد سختی‌ با خوارج‌، قطری‌ بن‌ فجائه‌، رهبر یکی‌ از گروههای‌ بسیار خطرناک‌ این‌ فرقه‌ را به‌ هلاکت‌ رساند (طبری‌، 2/1018- 1019). او نیز در شورش‌ برادر برضد حجاج‌ و خلیفه‌ سهمی‌ نداشت‌. اینکه‌ چگونه‌ عبدالرحمان‌ پس‌ از مرگ‌ پدر، با بودن‌ برادران‌ ارشد، به‌ سرپرستی‌ قبیله‌اش‌ رسید، موضوعی‌ است‌ که‌ هنوز به‌ درستی‌ روشن‌ نشده‌ است‌. احتمالاً رشد و تربیت‌ اولیهٔ او نزد والدین‌ مادرش‌ ام‌ عمرو، دختر سعید ابن‌ قیس‌ از قبیلهٔ همدان‌، عاملی‌ در جهت‌ همبستگی‌ و حمایت‌ همدانیان‌ برای‌ او بوده‌ است‌، وانگهی‌ محبت‌ فوق‌العادهٔ وی‌ به‌ پدرش‌، او را مدتها از جریانهای‌ ضد اموی‌ دور نگاه‌ می‌داشت‌. در هر حال‌ عبدالرحمان‌ که‌ در این‌ وقت‌ (67ق‌) حدوداً جوانی‌ 27 ساله‌ بود، جانشین‌ پدر شد و ریاست‌ قبیلهٔ کنده‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. ابن‌ اشعث‌ و آل‌ زبیر: مصعب‌ بن‌ زبیر پس‌ از رهایی‌ از قیام‌ مختار، به‌ اشراف‌ عرب‌ تکیه‌ کرد و آنان‌ را از پشتیبانان‌ حکومت‌ خود به‌ شمار آورد و سرانجام‌ شیعیان‌ بار دیگر از صحنه‌ طرد شدند. چنین‌ به‌ نظر می‌رسید که‌ پس‌ از قیامهای‌ مکرر، زمان‌ آرامش‌ و امنیت‌ در کوفه‌ فرا رسیده‌ باشد، اما چند سال‌ بعد معلوم‌ گردید که‌ شیعیان‌ هنوز در جامعه‌ حضور دارند و از سوی‌ دیگر اشراف‌ عرب‌ هم‌ پیمانان‌ قابل‌ اعتمادی‌ برای‌ آل‌ زبیر نخواهند بود. مصعب‌ که‌ اینک‌ سودای‌ حکمرانی‌ در بلاد شرق‌ اسلامی‌ را نیز در سرداشت‌، برای‌ تحقق‌ هدفش‌ از رقابت‌ اشراف‌ و سران‌ قبایل‌ سود جست‌. او که‌ از قدرت‌ نامحدود مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، رئیس‌ یکی‌ از قبایل‌ متنفذ اعراب‌ جنوبی‌ و رقیب‌ عبدالرحمان‌ بیمناک‌ بود، وی‌ را از ولایت‌ فارس‌ معزول‌ کرد و عبدالرحمان‌ را به‌ جایش‌ منصوب‌ نمود (بلاذری‌، 5/276)، لیکن‌ با مداخلهٔ عبدالله‌ بن‌ زبیر، که‌ خود را در حجاز خلیفه‌ خوانده‌ بود، بعد از چندی‌ حکومت‌ مهلب‌ ابقا گردید. با بازگشت‌ پیروزمندانهٔ مهلب‌ به‌ مقام‌ حکمرانی‌، روابط عبدالرحمان‌ و آل‌ زبیر رو به‌ سردی‌ نهاد، اما فوراً به‌ نزدیکی‌ و پیوند با آل‌مروان‌ نگرایید. چون‌ از یک‌ طرف‌ بقیهٔ طوایف‌ اعراب‌ جنوبی‌ از او حمایت‌ می‌کردند و از سوی‌ دیگر هنوز پیمان‌ اتحاد با زبیریان‌ به‌ اعتبار خود باقی‌ بود. اگرچه‌ اختلاف‌ سران‌ دو قبیلهٔ آل‌ مهلب‌ و آل‌ اشعث‌ همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ و حتی‌ در جریان‌ قیام‌ چندین‌ سالهٔ عبدالرحمان‌ مانع‌ هرگونه‌ همراهی‌ و همکاری‌ برضد حجاج‌ و خلیفه‌ گردید، لیکن‌ سنگینی‌ وزنهٔ سیاسی‌ هنوز به‌ نفع‌ آل‌ اشعث‌ متمایل‌ بود. عبدالرحمان‌ با مناسبات‌ حسنه‌ای‌ که‌ از طریق‌ پسر عمش‌ عبدالله‌ بن‌ اسحاق‌ بن‌ اشعث‌، مشاور بِشْر بن‌ مروان‌، برادر خلیفه‌ و حاکم‌ کوفه‌ (73- 75ق‌/692 - 694م‌) با بنی‌امیه‌ داشت‌ (طبری‌، 2/816؛ ابن‌ اثیر، 4/331) و نیز به‌ لطف‌ روابط خویشاوندی‌ با خلیفه‌ [یکی‌ از خواهران‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌ همسر مَسلمهٔ بن‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌ بود] (سید، 94 -93 )، قدرت‌ این‌ کار را بالفعل‌ داشت‌ که‌ زبیریان‌ را از بین‌ النهرین‌ بیرون‌ براند یا دست‌ کم‌ اسباب‌ گرفتاری‌ آنان‌ شود. ابن‌ اشعث‌ و مروانیان‌: دو سال‌ اول‌ حکومت‌ آل‌ مروان‌ در کوفه‌ از هر جهت‌ برای‌ خاندان‌ اشعث‌ قرین‌ موفقیت‌ بود. برادر عبدالرحمان‌، اسحاق‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، از نزدیکان‌ و محارم‌ حکمران‌ جدید، به‌ سرکردگی‌ سپاه‌ اعراب‌ در طبرستان‌ منصوب‌ شد و سرانجام‌ به‌ شخص‌ عبدالرحمان‌ فرماندهی‌ قسمتی‌ از سپاه‌، در مقابله‌ با حملات‌ ناگهانی‌ شبیب‌ رهبر بزرگ‌ ازارقهٔ خوارج‌، واگذار گردید (طبری‌، 2/826؛ ابن‌ اثیر، 4/343). حکومت‌ سیستان‌: در 80ق‌/699م‌ نیز حجاج‌ حکومت‌ سیستان‌ و مأموریت‌ جنگ‌ با خوارج‌ آن‌ خطه‌ را به‌ عبدالرحمان‌ سپرد و او را با سپاهی‌ گران‌ و پر زرق‌ و برق‌، که‌ به‌ جیش‌ الطّواویس‌ (سپاه‌ طاووسان‌) شهرت‌ یافت‌، روانهٔ آن‌ دیار کرد (طبری‌، 2/1042-1046؛ قس‌: جاحظ، 2/245). یک‌ سال‌ بعد بود که‌ کل‌ این‌ نیرو همراه‌ جنگجویان‌ سیستان‌ و دیگر مناطق‌ جنوب‌ شرقی‌ ایران‌، به‌ قصد عزل‌ حجاج‌ و استیلای‌ عراق‌، قیام‌ تاریخی‌ ابن‌ اشعث‌ را تحقق‌ بخشیدند. در فاصلهٔ 77-80ق‌ ذکری‌ از ابن‌ اشعث‌ در منابع‌ نیست‌. ظاهراً روابط او و حجاج‌ به‌ تیرگی‌ گراییده‌، ولی‌ هنوز کاملاً گسسته‌ نشده‌ بود، زیرا هم‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ دستگاه‌ خلافت‌ وفادار بود و هم‌ حجاج‌ به‌ آل‌ اشعث‌ تکیه‌ داشت‌؛ اما واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ عبدالرحمان‌ قبل‌ از عزیمت‌ به‌ مأموریت‌ جدید، همانند بسیاری‌ از اشراف‌ کوفه‌، دائماً اندیشهٔ شورش‌ علیه‌ حجاج‌ را در سر داشت‌ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ حجاج‌ تقریباً تمام‌ دشمنان‌ و حریفانش‌ را از بدو زمامداری‌ تا آن‌ وقت‌ از صحنه‌ به‌ در کرده‌ بود. علل‌ اساسی‌ اعزام‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ سیستان‌ به‌ شرح‌ زیر قابل‌ توجیه‌ است‌: 1. ناآرامیهای‌ چند ساله‌ در عراق‌، نظیر قیام‌ ابن‌ جارود در 76ق‌، شورش‌ مطرف‌ بن‌ مغیره‌ در 77ق‌ و قیام‌ زنگیان‌ بصره‌ به‌ رهبری‌ «شیر زنگی‌»، که‌ همه‌ بعد از زمامداری‌ حجاج‌ در عراق‌ روی‌ داد، او را مصمم‌ ساخت‌ تا برای‌ پیشگیری‌ از یک‌ آشوب‌ همگانی‌، سران‌ ناراضی‌ و با نفوذ را، دست‌ کم‌ برای‌ حل‌ موقت‌ این‌ معضل‌ اجتماعی‌، از شهرهای‌ کوفه‌ و بصره‌ دور نگه‌ داشته‌ و آنان‌ را در منطقهٔ دیگری‌ در جهت‌ سیاست‌ بنی‌امیه‌ سرگرم‌ سازد. 2. احتمالاً حجاج‌ در این‌ اندیشه‌ بود تا ابن‌ اشعث‌ را که‌ نفوذش‌ در بین‌ قبایل‌ عرب‌ جنوبی‌ دائماً افزایش‌ داشت‌، برای‌ همیشه‌ از بین‌النهرین‌ خارج‌ کند؛ اما این‌ کار فقط با سپردن‌ مسئولیت‌ جنگی‌ بر ضد خوارج‌ در یک‌ منطقهٔ دور از عراق‌ امکان‌پذیر نبود و می‌بایست‌ عنوان‌ حکومت‌ یکی‌ از بلاد اسلامی‌ را نیز به‌ آن‌ منضم‌ می‌نمود. در این‌ وقت‌ با شکست‌ عُبیدالله‌ بن‌ ابی‌ بکره‌ حاکم‌ سیستان‌، از رتبیل‌ که‌ در 78ق‌ از سوی‌ حجاج‌ به‌ آن‌ سرزمین‌ رفته‌ بود، فرصت‌ مناسب‌ به‌ دست‌ حجاج‌ افتاد، تا ابن‌ اشعث‌ رئیس‌ متنفذ کنده‌ را با تجهیزات‌ و ساز و برگ‌ کافی‌ به‌ آن‌ خطّه‌ گسیل‌ دارد. 3. قدرت‌ طلبی‌ روزافزون‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌ و خاندان‌ او در شرق‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌، باعث‌ نگرانی‌ شدید حجاج‌ شده‌ بود. اعزام‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ آن‌ سامان‌ و خصومت‌ دیرینهٔ قومی‌ آل‌ اشعث‌ و آل‌ مهلب‌ می‌توانست‌ حرص‌ و طمع‌ مهلبیان‌ را محدود کند (سید، .(179 4. خطای‌ حجاج‌ در ارزیابی‌ جسارت‌ و جاه‌ طلبی‌ ابن‌ اشعث‌؛ اسماعیل‌ بن‌ اشعث‌، عموی‌ عبدالرحمان‌، حجاج‌ را از واگذاری‌ حکومت‌ سیستان‌ به‌ برادرزادهٔ خود برحذر داشت‌، ولی‌ وی‌ وقعی‌ به‌ این‌ اخطار اسماعیل‌ نگذاشت‌ و گفت‌ تو برادرزاده‌ات‌ را نمی‌شناسی‌، او از من‌ واهمه‌ دارد و بر ضد من‌ اقدامی‌ نخواهد کرد (طبری‌، 2/1044؛ ابن‌ اثیر، 4/455). 5. ابن‌ اشعث‌ مردی‌ زیرک‌ و با فطانت‌ بود و حجاج‌ هرگز نتوانست‌ از نقشه‌های‌ سرّی‌ او باخبر شود. وی‌ در آغاز حقیقتاً قصد همکاری‌ کامل‌ با حجاج‌ را در تمام‌ زمینه‌های‌ نظامی‌ و اجتماعی‌ داشت‌ و حتی‌ برای‌ رضایت‌ خاطر او و علاقهٔ شدید حجاج‌ به‌ قرآن‌، یک‌ سال‌ وقت‌ خود را صرف‌ از بر کردن‌ قرآن‌ نمود، اما در برابر تحقیرها و تهدیدهای‌ حجاج‌ واکنشی‌ شدید نشان‌ می‌داد (طبری‌، 2/1043؛ سید، .(1756. عبدالرحمان‌ از قبیلهٔ سرشناسی‌ بود که‌ در 40 سال‌ اول‌ خلافت‌ بنی‌امیه‌، همکاری‌ با امویان‌ را در برابر دولتمردان‌ و مراکز قدرت‌ دیگر، ترجیح‌ می‌دادند. این‌ سوابق‌ و گذشتهٔ عبدالرحمان‌، به‌ عنوان‌ رئیس‌ قبیلهٔ کنده‌، که‌ دائماً به‌ نجیب‌ زادگی‌ خود می‌بالید، او را مردی‌ متکبر و متفرعن‌ ساخته‌ بود و حجاج‌ را، با وجود مخالفتهای‌ شخصی‌ با وی‌، در وضعی‌ قرار داد که‌ نهایتاً حکومت‌ سیستان‌ را با اختیارات‌ نامحدود به‌ وی‌ سپرد (همو، .(179-180 جنگ‌ با رتبیل‌: در تابستان‌ 80ق‌/699م‌ دو لشکر بصره‌ و کوفه‌ در شهر اهواز سپاه‌ واحدی‌ را تشکیل‌ دادند و به‌ فرماندهی‌ عبدالرحمان‌ به‌ سوی‌ سیستان‌ عزیمت‌ کردند. او در زرنج‌ (زرنگ‌) که‌ تابع‌ حکومت‌ اسلامی‌ و در دست‌ مسلمانان‌ بود، اندکی‌ توقف‌ کرد. سپاهیان‌ در خارج‌ شهر اردو زدند و او خود با تعدادی‌ از ملازمان‌ و سران‌ لشکر در شهر اقامت‌ نمود (طبری‌، 2/1044- 1045؛ ابن‌ اثیر، 4/455). ابن‌ اشعث‌ در ماموریت‌ سیستان‌ 3 هدف‌ داشت‌: 1. سرکوب‌ گروهی‌ از سپاهیان‌ آشوبگر عرب‌ که‌ با استفاده‌ از هرج‌ و مرج‌ ناشی‌ از شکست‌ ابی‌ بکره‌ در بعضی‌ مناطق‌ کرمان‌ و سیستان‌ علم‌ استقلال‌ برافراشته‌ بودند؛ 2. استیصال‌ و انهدام‌ کامل‌ خوارج‌ سیستان‌؛ 3. ادامهٔ جنگ‌ با رتبیل‌ در جهت‌ توسعهٔ قلمرو اسلامی‌ و اخذ خراج‌ سالانه‌ (سید، .(184-185 چون‌ بر رتبیل‌ مسلّم‌ گردید که‌ ابن‌ اشعث‌، حاکم‌ جدید سیستان‌، به‌ چه‌ منظور و برای‌ چه‌ هدفهایی‌ به‌ این‌ منطقه‌ اعزام‌ شده‌ است‌، تصمیم‌ گرفت‌ ابتدا از طریق‌ مذاکره‌ و مکاتبه‌ و فرستادن‌ نمایندگان‌ مخصوص‌، افکارِ صلح‌ جویانهٔ خود را به‌ حکام‌ عرب‌ به‌ ویژه‌ ابن‌ اشعث‌، نشان‌ دهد. حتی‌ دستور داد تا کلیهٔ گروگانها و اسرای‌ عرب‌ را، که‌ در نبرد با ابن‌ ابی‌ بکره‌ به‌ چنگ‌ آورده‌ بود، آزاد کنند که‌ در میان‌ آنان‌ عُقیب‌ بن‌ سعید بن‌ قیس‌ الهمدانی‌، دایی‌ ابن‌ اشعث‌ نیز دیده‌ می‌شد. رتبیل‌ قصد داشت‌ در جوار مسلمانان‌ با صلح‌ و آرامش‌ حکمرانی‌ کند و رسماً اعلام‌ نمود که‌ هرگاه‌ اعراب‌ به‌ خاک‌ وی‌ حمله‌ نکنند، آماده‌ است‌ تا خراج‌ را نیز همه‌ ساله‌ بپردازد. از آن‌ سو ابن‌ اشعث‌ که‌ نیت‌ صلح‌ طلبانهٔ رتبیل‌ را حمل‌ بر ضعف‌ و زبونی‌ وی‌ کرده‌ بود، آمادهٔ مصاف‌ با حریف‌ گردید. او به‌ عنوان‌ فرمانده‌ چنین‌ سپاهی‌ با عظمت‌ قصد داشت‌ با قدرت‌ نمایی‌ نظامی‌، کل‌ منطقهٔ سیستان‌ را تحت‌ استیلای‌ خود درآورد تا هم‌ رتبیل‌ را کاملاً مطیع‌ اعراب‌ کرده‌ باشد و هم‌ ضرب‌ شستی‌ به‌ خوارج‌ کرمان‌ و سیستان‌ بنماید. رتبیل‌ با نقشهٔ قبلی‌ و یک‌ عقب‌ نشینی‌ حساب‌ شده‌ سعی‌ کرد این‌ بار نیز سپاهیان‌ عرب‌ را به‌ تعقیب‌ افرادش‌ وادارد و آنان‌ را به‌ خاک‌ خود کشاند و بعد با استفاده‌ از فضای‌ خالی‌ موجود و مواضع‌ آماده‌، بر دشمن‌ ناآشنا به‌ منطقه‌ هجوم‌ برد و ارتباط آنان‌ را از مرکز فرماندهیشان‌ قطع‌ کند و با این‌ روش‌ مسلمانان‌ را شکست‌ دهد. اما اعراب‌ این‌ بار با احتیاط عمل‌ کردند و هر قلعه‌ و روستا و شهری‌ را که‌ اشغال‌ می‌کردند، فوراً با چاپار به‌ یکدیگر مرتبط می‌نمودند و تمام‌ نواحی‌ اطراف‌ را زیر نظر می‌گرفتند و با احداث‌ قرارگاه‌ و استقرار نیروهای‌ رزمی‌ نقشهٔ تصرف‌ شهر دیگری‌ را می‌ریختند. ابن‌ اشعث‌ با این‌ تاکتیک‌ ویژه‌ یقین‌ داشت‌ که‌ تمام‌ منطقهٔ سیستان‌ را در دراز مدت‌ به‌ دست‌ خواهد آورد. او با اینکه‌ در تمام‌ نقشه‌هایش‌ موفق‌ بود، ناگهان‌ در اواخر 80ق‌ به‌ برادرش‌ قاسم‌ بن‌ محمدبن‌اشعث‌، که‌ از شهر رُخَج‌ پیش‌ روی‌ به‌ داخل‌ ملک‌ رتبیل‌ را تدارک‌ می‌دید (طبری‌، 2/1045-1046؛ ابن‌ کثیر، 9/35)، موقتاً دستور توقف‌ داد و هرگونه‌ تهاجم‌ و نفوذ به‌ خاک‌ دشمن‌ را تا بهار سال‌ آینده‌ به‌ تعویق‌ انداخت‌ (طبری‌، همانجا، «به‌ روایت‌ ابومخنف‌»؛ ابن‌ اثیر، 4/455). ابن‌ اشعث‌ اخبار پیروزیهای‌ سیستان‌ را به‌ امیر عراق‌ اطلاع‌ داد و چون‌ ادامهٔ جنگ‌ را در زمینهای‌ یخبندان‌ و کوهستانی‌ در زمستان‌ مصلحت‌ ندید، در نامه‌اش‌ قید کرد که‌ پس‌ از تسجیل‌ مالکیت‌ سرزمینهای‌ مفتوحه‌ و جابه‌جایی‌ اعراب‌ در مناطق‌ اشغالی‌، نبرد با رتبیل‌ را در بهار از سرخواهد گرفت‌. حجاج‌ که‌ اندکی‌ قبل‌ از وصول‌ این‌ مکتوب‌، قوای‌ امدادی‌ مجهزی‌ به‌ سرپرستی‌ صباح‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، برادر عبدالرحمان‌، به‌ سیستان‌ اعزام‌ کرده‌ بود، از توقف‌ عملیات‌ نظامی‌ به‌ شدت‌ برافروخته‌ شد و نامه‌ای‌ سخت‌ توهین‌ آمیز به‌ عبدالرحمان‌ نوشت‌ (طبری‌، 2/1052-1053). بدین‌ ترتیب‌ خصومت‌ و کینهٔ دیرینهٔ طرفین‌ بار دیگر ظهور کرد و ابن‌ اشعث‌ و اشراف‌ عراق‌ را به‌ گشودن‌ جبههٔ تازه‌ای‌ بر ضد حجاج‌ برانگیخت‌. منابع‌ موجود مطلقاً از پاسخ‌ نامهٔ حجاج‌ چیزی‌ نمی‌گویند، ولی‌ همگی‌ دراین‌ امر وحدت‌ نظر دارند که‌ عبدالرحمان‌ وقعی‌ به‌ نامهٔ او ننهاد. در نامهٔ دوم‌ حجاج‌ به‌ نظامیان‌ فرمان‌ داد که‌ زمینهای‌ سیستان‌ را شخم‌ بزنند و در آن‌ بذر بیفشانند، زیرا تا حصول‌ پیروزی‌ نهایی‌ آنان‌ را فرا نخواهد خواند (قس‌: ابن‌ کثیر، 9/35). این‌ مکتوب‌ طنزآمیز امیر تأثیر بسیار نامطلوبی‌ در سربازان‌ عراقی‌ به‌ جای‌ گذاشت‌. آنان‌ یقین‌ داشتند که‌ فتح‌ کابل‌ مدتها طول‌ خواهد کشید؛ لذا دوری‌ آنان‌ از خانواده‌ و اقامت‌ در سرزمین‌ بیگانه‌ برای‌ زمان‌ نامعلوم‌ و نیز ارضای‌ مطامع‌ شخص‌ حجاج‌، مستمسکی‌ برای‌ قرّاء و فقهای‌ همراه‌ سپاه‌ گردید تا از «تجمیرِ» لشکریان‌ [= حداکثر زمان‌ اعزام‌ سرباز به‌ جنگ‌ و دوری‌ او از اهل‌ و عیال‌ که‌ حدود 4-6 ماه‌ تعیین‌ شده‌ است‌ (عسکری‌، 2/189-190)] در جهت‌ شورش‌ آنان‌ علیه‌ حجاج‌ استفاده‌ کنند و خطابه‌های‌ مؤثری‌ در رد «تجمیر» و بر ضد حجاج‌ ایراد نمایند (طبری‌، 2/1054؛ ابن‌ اثیر، 4/462-463؛ سید، .(190-193 حجاج‌ خود را فقط با ارسال‌ نامه‌ مشغول‌ نمی‌ساخت‌، بلکه‌ سودای‌ دیگری‌ در سر داشت‌. در سومین‌ مکتوبش‌ به‌ عبدالرحمان‌ فرمان‌ داد یا جنگ‌ با رتبیل‌ را دوباره‌ ادامه‌ دهد و یا فرماندهی‌ سپاه‌ را به‌ برادرش‌ اسحاق‌، حامل‌ نامه‌، واگذار نماید. او می‌پنداشت‌ که‌ شاید با تعویض‌ فرماندهی‌ در خاندان‌ اشعث‌ بتواند به‌ هدف‌ برسد. عبدالرحمان‌ برادرش‌ را با تهدید مرگ‌ وادار به‌ سکوت‌ کرد (طبری‌، 2/1053) و با حمایت‌ کامل‌ اشراف‌ و قراء و بیعت‌ جنگجویانی‌ که‌ بازگشت‌ به‌ عراق‌ را، برای‌ عزل‌ حجاج‌، به‌ فتح‌ نامعلوم‌ کابلستان‌ ترجیح‌ می‌دادند، تصمیم‌ نهایی‌ را برای‌ رهبری‌ قیام‌ اتخاذ کرد (احتمالاً 81ق‌/700م‌). از اشعار اعشی‌ همدان‌ (د 83ق‌)، به‌ عنوان‌ یک‌ شاهد عینی‌، چنین‌ استنباط می‌شود که‌ ائتلاف‌ سران‌ قبایل‌ بزرگ‌ عرب‌ همچون‌ مذحج‌، همدان‌، بکروقیس‌ عیلان‌، با وجود خصومتهای‌ قدیمی‌ و ویژگیهای‌ قومیشان‌، برای‌ شرکت‌ دسته‌جمعی‌ در شورش‌ علیه‌ حجاج‌ (همو، 2/1055- 1057؛ ابن‌ اثیر، همانجا؛ ابوالفرج‌، 6/59) بیانگر این‌ واقعیت‌ است‌ که‌ حجاج‌ تا چه‌ حد اشراف‌ کوفه‌ و بصره‌ را تحت‌ فشار داشته‌ بود، به‌ نحوی‌ که‌ تعصبات‌ قبیله‌ای‌ را موقتاً کنار گذاشته‌، همگی‌ متفقاً خواستار تحقق‌ هدفی‌ بزرگ‌ و مشترک‌ شدند. اعشی‌ همدان‌ اردوی‌ ابن‌ اشعث‌ را از سیستان‌ تا بین‌النهرین‌ همراهی‌ کرد و رجزها و اشعارش‌ در تجلیل‌ از قیام‌ و رهبر آن‌، برای‌ تشجیع‌ سربازان‌ با آواز دلنشین‌ احمد نسبی‌، خوانندهٔ معروف‌ عرب‌، خوانده‌ می‌شد (همو، 6/33-62). اعشی‌ در جریان‌ شورش‌ ابن‌ اشعث‌ اسیر شد و به‌ دستور حجاج‌ در 83ق‌ کشته‌ شد. او گر چه‌ در قصیده‌اش‌ ذکری‌ از قبیلهٔ تمیم‌، بزرگ‌ترین‌ و مجهزترین‌ قبیلهٔ اعراب‌ سیستان‌، نکرده‌ است‌، ولی‌ چون‌ رئیس‌ و نمایندهٔ آن‌ عبدالمؤمن‌ بن‌ شبث‌ بن‌ ربعی‌ در شروع‌ این‌ حرکت‌ همیشه‌ خطبه‌های‌ تند و شدیداللحنی‌ بر ضد حجاج‌ ایراد می‌کرد، می‌توان‌ آن‌ را دلیل‌ روشنی‌ بر حضور این‌ قبیله‌ در قیام‌ دانست‌ (طبری‌، 2/1054؛ سید، .(197 پس‌ از اینکه‌ اردو از هر جهت‌ آماده‌ شد، ابن‌ اشعث‌، رتبیل‌ را از ماجرا آگاه‌ ساخت‌ و به‌ او پیشنهاد صلح‌ داد. رتبیل‌ که‌ سخت‌ سرگرم‌ اقدامات‌ تدافعی‌ بود و ابداً انتظار چنین‌ حادثه‌ای‌ را نداشت‌. شگفت‌ زده‌ شد و با کمال‌ شعف‌ آن‌ را پذیرفت‌. این‌ پیمان‌ نامه‌ که‌ کلاً به‌ نفع‌ وی‌ تدوین‌ شده‌ بود، مرزها و حدود فعلی‌ سرزمین‌ او را تضمین‌ می‌کرد و او را، در صورت‌ پیروزی‌ عبدالرحمان‌ بر حجاج‌، از پرداخت‌ خراج‌ و مالیات‌ به‌ حکومت‌ مسلمین‌ معاف‌ می‌کرد و در غیر این‌ صورت‌ اخلاقاً مکلف‌ می‌نمود تا ابن‌ اشعث‌ را به‌ عنوان‌ پناهنده‌ نزد خود نگه‌ دارد. عهد نامهٔ صلح‌ برای‌ رتبیل‌ در حقیقت‌ یک‌ پیروزی‌ مضاعف‌ بود، چه‌ اکنون‌ می‌توانست‌ گرایش‌ حجاج‌ را نیز نسبت‌ به‌ خود در آینده‌ به‌ حساب‌ آورد و از این‌ وزنهٔ سنگین‌ پیمان‌، اعتبارش‌ را افزایش‌ دهد. قیام‌ ابن‌ اشعث‌: سرانجام‌ عبدالرحمان‌ در تابستان‌ 81ق‌ با همان‌ سپاه‌ مجهز و ساز و برگ‌ نظامی‌، اما این‌ بار به‌ قصد استیصال‌ حجاج‌ و استیلا بر عراق‌، از طریق‌ کرمان‌ و فارس‌ عازم‌ بصره‌ شد. در این‌ بین‌ حادثه‌ای‌ در اردوی‌ وی‌ روی‌ داد که‌ برای‌ قبیله‌اش‌ ناگوار می‌نمود. اسحاق‌ که‌ هنوز تهدید برادرش‌ عبدالرحمان‌ را از یاد نبرده‌ بود، برادران‌ دیگر، صباح‌ و منذر، را با خود همداستان‌ ساخت‌ و هر 3 تن‌ با استفاده‌ از یک‌ فرصت‌ مناسب‌، مخفیانه‌ راه‌ فرار در پیش‌ گرفتند و خود را به‌ سرعت‌ به‌ عراق‌ نزد حجاج‌ رساندند (همو، .(199 احتمالاً صباح‌ و منذر برادران‌ ناتنی‌ عبدالرحمان‌ بوده‌اند و تنها قاسم‌ و عبدالرحمان‌ از ام‌عمرو، دختر سعید بن‌ قیس‌ زاده‌ شده‌ بودند. فرار برادران‌ ظاهراً تأثیر چندانی‌ در پیشرفت‌ قیام‌ نداشت‌، چه‌ آنگونه‌ که‌ شاعرهٔ عرب‌، بنت‌ سهم‌ ابن‌ غالب‌ هُجیمی‌، در مدح‌ لشکر سیستان‌ سروده‌ است‌، تعداد 70 هزار سرباز (همانجا) و به‌ روایت‌ دیگر (ابن‌ کثیر، 9/36) 153 هزار نفر (33 هزار سوار و 120 هزار پیاده‌) ابن‌ اشعث‌ را در این‌ جنگ‌ همراهی‌ می‌کردند که‌ با احتساب‌ حمایت‌ بالقوهٔ اهالی‌ بصره‌ و کوفه‌ از اشراف‌ عراق‌، نیرویی‌ عظیم‌ فراهم‌ شده‌ بود که‌ حجاج‌ هرگز به‌ تنهایی‌ یارای‌ مقابله‌ با آن‌ را نداشت‌. قبل‌ از شروع‌ قیام‌ ظاهراً نامه‌هایی‌ بین‌ ابن‌ اشعث‌ و مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، حاکم‌ خراسان‌، رد و بدل‌ شده‌ بود که‌ مورخان‌ به‌ آنها اشاره‌ کرده‌اند (قس‌: طبری‌، 2/1058- 1059؛ ابن‌ کثیر، همانجا؛ شباب‌، 1/360)، لیکن‌ بسیار محتمل‌ است‌ که‌ بعضی‌ از آنها بعدها به‌ منابع‌ موجود ملحق‌ شده‌ باشد تا قیام‌ یزید بن‌ مهلب‌ (101ق‌/720م‌) را بر ضد خلیفهٔ اموی‌ (یزید بن‌ عبدالملک‌) به‌ نوعی‌ توجیه‌ نماید (سید، .(197-198 ماحصل‌ این‌ مکاتبات‌ و پیامها، دعوت‌ از مهلب‌ و سپاه‌ خراسان‌ برای‌ شرکت‌ در قیام‌ بر ضد حجاج‌ بود که‌ با سابقهٔ خصومت‌ قومی‌ بین‌ این‌ دو قبیله‌ و اعراض‌ مهلب‌ از شورش‌ علیه‌ امیر و مخالفت‌ وی‌ با خونریزی‌ مسلمانان‌، نتیجه‌ را طبعاً به‌ نفع‌ حجاج‌ پایان‌ داد و قیام‌ به‌ خراسان‌ راه‌ نیافت‌ و حتی‌ مرگ‌ مهلب‌ در 82ق‌ هیچ‌گونه‌ تغییری‌ را در کل‌ این‌ امور باعث‌ نگردید و پسرش‌ یزید بن‌ مهلب‌ همچنان‌ از حجاج‌ جانبداری‌ کرد. اما در کرمان‌ و فارس‌، سپاهیان‌ و محافظان‌ قلاع‌ و شهرها دسته‌ دسته‌ به‌ ابن‌ اشعث‌ ملحق‌ شدند. به‌ گفتهٔ فُضیل‌ به‌ خُدیج‌ کندی‌، راوی‌ و استاد ابومخنف‌ (سزگین‌، 202 )، که‌ در دیوان‌ کرمان‌ خدمت‌ می‌کرد، تنها در این‌ شهر همهٔ 4 هزار جنگجوی‌ منطقه‌ از اهالی‌ کوفه‌ و بصره‌ به‌ شورشیان‌ پیوستند. آشوبگران‌ چه‌ در کرمان‌ و چه‌ در فارس‌ عمّال‌ حجاج‌ را از مسند حکومت‌ بیرون‌ راندند و کسانی‌ از خود به‌ جایشان‌ گماردند. طولی‌ نکشید که‌ اخبار این‌ غایله‌ به‌ گوش‌ حجاج‌ رسید و او با شناختی‌ که‌ از مردم‌ عراق‌ و قیامهای‌ قبلی‌ آنان‌ داشت‌، این‌ بار خطر را بسیار جدی‌ تلقی‌ کرد. واکنش‌ کوفه‌ و بصره‌ در برابر قیام‌ و به‌ کارگیری‌ یک‌ تاکتیک‌ مناسب‌ برای‌ رفع‌ این‌ بلوا، دو مسألهٔ فوق‌ العاده‌ مهمی‌ بود که‌ افکار حجاج‌ را دائماً به‌ خود مشغول‌ می‌داشت‌. نفرت‌ و کینه‌اش‌ از اهل‌ عراق‌، او را مجبور کرد که‌ ابتدا نیروهای‌ نظامی‌ خود را به‌ کمک‌ خلیفه‌ تقویت‌ کند، اما در مقابل‌ مسألهٔ دوم‌، یعنی‌ اجرای‌ یک‌ برنامهٔ عملی‌، هنوز مشکلات‌ عمده‌ای‌ در پیش‌ داشت‌. در این‌ وقت‌ نامهٔ مهلب‌ تا حدی‌ او را از اضطراب‌ رهانید. مهلب‌ با تجاربی‌ که‌ آموخته‌ بود. به‌ امیر عراق‌ پیشنهاد کرد که‌ در مرحلهٔ نخست‌ با تمام‌ امکانات‌ از بصره‌ و کوفه‌ دفاع‌ کند (طبری‌، 2/1058-1060؛ ابن‌ کثیر، همانجا؛ ابن‌ اثیر، 4/464). حجاج‌ وقعی‌ به‌ نامهٔ مهلب‌ ننهاد، زیرا بیم‌ آن‌ داشت‌ که‌ شاید بین‌ او و عبدالرحمان‌ در خفا نقشه‌ای‌ طرح‌ریزی‌ شده‌ باشد. از این‌ رو در ساحل‌ غربی‌ نهر دُجیل‌ (کارون‌)، حومهٔ شهر شوشتر، به‌ ساختن‌ استحکامات‌ تدافعی‌ پرداخت‌ و دستور داد تا سپاهیان‌ از شهر بصره‌ دفاع‌ کنند. در این‌ وقت‌ عبدالرحمان‌ همراه‌ با قراء و اشراف‌ عراق‌ و کل‌ سپاه‌ به‌ فارس‌ رسیده‌ بود. سکه‌هایی‌ که‌ در آنجا ضرب‌ کرد (عبد دیکسون‌، 158 ؛ سید، 260 ,201 )، توقف‌ِ نسبتاً طولانی‌ وی‌ در این‌ سرزمین‌ و نیز آمادگی‌ نهاییش‌ را در رویارویی‌ با حجاج‌ نشان‌ می‌دهد. اینکه‌ نوشته‌اند شورشیان‌ ابتدا در فارس‌ متوجه‌ شدند که‌ «خلع‌ حجاج‌ مستلزم‌ خلع‌ خلیفه‌ است‌ و ... بر همین‌ گونه‌ عمل‌ کردند» ( دانشنامه‌ )، استناد به‌ قول‌ ابومخنف‌ است‌ که‌ راوی‌ او ابوالصلت‌ تیمی‌ (طبری‌، 2/1057- 1058) از روی‌ قصد و غرض‌ خاصی‌ خبر عزل‌ خلیفه‌ را در فارس‌ اعلام‌ نمود (سید، و سخنش‌ مبنای‌ درستی‌ ندارد. نخست‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ پیشنهاد عزل‌ خلیفه‌ از سوی‌ شورشیان‌ در اواخر قیام‌ عنوان‌ شد، زیرا اولاً اصطلاح‌ «خلع‌ ائمهٔ الضلالهٔ» و «جهاد المحلین‌» و «محدثون‌» و «مبتدعون‌» و «تجبر فی‌ الدّین‌» و «اماتهٔ الصلوهٔ» از نتایج‌ تصمیمات‌ در «دیر الجماجم‌» (82ق‌) بود که‌ در آن‌ زمان‌ آراء و عقاید قراء، قیام‌ را در یک‌ جهت‌ اعتقادی‌ هم‌ رهبری‌ می‌کرد؛ ثانیاً در ربیع‌الثانی‌ 82 ق‌ سران‌ قیام‌ به‌ بررسی‌ پیشنهادهای‌ عبدالملک‌ به‌ گفت‌ و گو پرداختند (طبری‌، 2/1074). پس‌ چگونه‌ می‌توانستند قبلاً او را از خلافت‌ خلع‌ کنند و بعد با فرزند و برادرش‌ مذاکره‌ نمایند (سید، 214-217, 343 -342 )؟! چون‌ اخبار تُستر (شوشتر) و نقل‌ و انتقال‌ سپاهیان‌ حجاج‌ در حوالی‌ کارون‌ به‌ گوش‌ ابن‌ اشعث‌ در فارس‌ رسید، به‌ دو تن‌ از فرماندهان‌ با تجربه‌ و بی‌باکش‌، عبدالله‌ بن‌ ابان‌ حارثی‌ از اعراب‌ جنوبی‌ قبیلهٔ حارث‌ بن‌ کعب‌، مقیم‌ کوفه‌ و عطیهٔ بن‌ عمرو عنبری‌ از اعراب‌ شمالی‌ قبیلهٔ تمیم‌، مقیم‌ کوفه‌ و عطیهٔ بن‌ عمرو عنبری‌ از اعراب‌ شمالی‌ قبیلهٔ تمیم‌، مقیم‌ بصره‌، مأموریت‌ داد تا برای‌ در هم‌ شکستن‌ خط دفاعی‌ دشمن‌ و حمله‌ به‌ بصره‌ اقدام‌ کنند. در 10 ذیحجهٔ 81ق‌ دفاع‌ حجاج‌ شکسته‌ شد و با تلفات‌ سنگینی‌ که‌ بر سپاهش‌ وارد آمد، چندی‌ طول‌ کشید تا توانست‌ افراد پراکندهٔ شامی‌ خود را با یک‌ عقب‌ نشینی‌ نظام‌ یافته‌ هماهنگ‌ سازد. قوای‌ ابن‌ اشعث‌، بجز گروهی‌ هیجان‌ زده‌ از پیروزی‌ که‌ در تعقیب‌ دشمن‌ بودند، در کنار نهر دُجیل‌ به‌ تقسیم‌ غنایم‌ پرداختند. حجاج‌ از این‌ فرصت‌ استفاده‌ کرد و برای‌ جبران‌ کمبود آزوقه‌، خود را به‌ سرعت‌ به‌ بصره‌ رساند و انبارهای‌ غله‌ و ذخایر خواربار تجار را مصادره‌ نمود تا خوراک‌ افراد را برای‌ مدتی‌ تأمین‌ کرده‌ باشد (طبری‌، 2/1060-1061)، سپس‌ از شهر خارج‌ شد و در کنار زاویه‌ اردو زد. او ضمن‌ اینکه‌ از شام‌ درخواست‌ کمکهای‌ نظامی‌ می‌کرد، تصمیم‌ گرفت‌ در همین‌ محل‌ به‌ دفاع‌ پردازد. در اواخر ذیحجه‌ ابن‌ اشعث‌ وارد بصره‌ شد. مردم‌ شهر، به‌ ویژه‌ قراء و موالی‌، ضمن‌ تجدید بیعت‌ او را از حمایت‌ خود مطمئن‌ ساختند. در همین‌ ایام‌ که‌ هزاران‌ تن‌ از موالی‌ را به‌ دستور امیر عراق‌ در قرارگاهی‌، خارج‌ شهر بصره‌، جمع‌ کرده‌ بودند تا طبق‌ فرمانهای‌ اخیرش‌ به‌ مناطق‌ روستایی‌نشین‌ سواد کوچ‌ دهند، ورود فاتحانهٔ ابن‌ اشعث‌ به‌ بصره‌، استخلاص‌ و رهایی‌ این‌ ناراضیان‌ دستگاه‌ بنی‌امیه‌ را سبب‌ گردید (سید، 204 و طبعاً بر تعداد هواخواهان‌ این‌ حرکت‌ افزوده‌ شد. به‌ نوشتهٔ جاحظ برخی‌ از این‌ موالی‌ نزد حکم‌ بن‌ ایوب‌ ثقفی‌، حاکم‌ بصره‌، که‌ تا حضور ابن‌ اشعث‌ در عراق‌ (پایان‌ 82ق‌) در سمت‌ خود باقی‌ بود، پناه‌ جستند (همانجا). آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ است‌ که‌ موالی‌ در قیام‌ ابن‌ اشعث‌ و دیگر جنبشهای‌ ضد اموی‌ این‌ قرن‌ شرکت‌ فعال‌ داشته‌اند. نتیجهٔ دیگر پیروزی‌ عبدالرحمان‌ در جنگ‌ دجیل‌ این‌ شد که‌ بعضی‌ از سران‌ قبایل‌ عراق‌ به‌ موضع‌ گیری‌ در برابر حجاج‌ ناگزیر شدند و با قبایل‌ دیگر عقد اتحاد بستند. عبدالرحمان‌ با این‌ زمینه‌های‌ مثبت‌ و پشتوانه‌های‌ معنوی‌ و تجهیزات‌ کافی‌ سودای‌ فتح‌ بین‌النهرین‌ را در سر داشت‌ که‌ بروز واقعیاتی‌ در جامعه‌، نقشه‌های‌ او را یکباره‌ فرو ریخت‌ و پیش‌بینیهای‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، سردار با تجربهٔ عرب‌ را اثبات‌ کرد. توده‌های‌ کثیری‌ از سربازان‌ مزدور شهری‌ و نظامیان‌ سادهٔ روستایی‌ که‌ پس‌ از مدتها دوری‌ و غربت‌ نزد زن‌ و فرزندان‌ خود رفته‌ بودند، از بازگشت‌ به‌ قرارگاههای‌ خود سرباز زدند. بسیاری‌ از آنان‌ که‌ تاکنون‌ بیشتر برای‌ «تجمیر» می‌جنگیدند، دیگر انگیزه‌ای‌ برای‌ ادامهٔ نبرد، آن‌ هم‌ با برادران‌ ایمانی‌ خود نیافتند و ندای‌ جارچیان‌ ابن‌ اشعث‌ که‌: «کجا هستند آنان‌ که‌ در رخَج‌ بیعت‌ کرده‌ بودند؟» (شباب‌، 1/363) نیز در فراخوانی‌ آنان‌ سودی‌ نبخشید (سید، .(204-205 جنگ‌ بصره‌ در اوایل‌ محرم‌ 82ق‌ آغاز شد و حدود یک‌ ماه‌ به‌ درازا کشید. حجاج‌ از سربازان‌ عراقی‌ در سپاهش‌ اطمینان‌ و انتظار چندانی‌ نداشت‌ و جنگجویان‌ شامی‌ هم‌، با وجود کمکهای‌ پیاپی‌ دمشق‌، قادر به‌ حمله‌ نبودند. کمبود آزوقه‌ و قحطی‌ و فقدان‌ بودجه‌ و تحمیل‌ هزینه‌های‌ جنگ‌ و اردوکشی‌، مشکلات‌ امیر و خلیفه‌ را دو چندان‌ کرده‌ بود. از سوی‌ دیگر عبدالرحمان‌ که‌ اجباراً با حمایت‌ نظامیان‌ کوفی‌ می‌جنگید، از حمله‌ و تهاجم‌ منصرف‌ شد و همانند حجاج‌ فقط به‌ فکر دفاع‌ بود. در صفوف‌ طرفین‌ درگیریها و زد و خوردهای‌ کوچک‌ و بزرگ‌ و جنگهای‌ تن‌ به‌ تن‌ تا نیمهٔ محرم‌ ادامه‌ داشت‌ و بیشتر پیش‌ رویها از سپاه‌ ابن‌ اشعث‌ آغاز می‌شد و رفته‌ رفته‌ فشار بر خط دفاعی‌ حجاج‌ افزایش‌ می‌یافت‌. شهر کوفه‌، که‌ سربازان‌ کوفی‌ ابن‌ اشعث‌ در انتظار فتح‌ آن‌ بودند، اگر چه‌ اسماً از امیر عراق‌ تبعیت‌ داشت‌، ولی‌ عملاً در دست‌ قبایل‌ اعراب‌ جنوبی‌ بود. مطر بن‌ ناجیهٔ ریاحی‌، حاکم‌ مداین‌، از هرج‌ و مرج‌ عراق‌ و اشتغال‌ حجاج‌ در جنگ‌ با ابن‌ اشعث‌ استفاده‌ کرد و با گروهی‌ از خواص‌ لشکریان‌ و محارم‌ خود به‌ کوفه‌ آمد و حاکم‌ شهر را زندانی‌ کرد. اخبار ناآرامی‌ کوفه‌ در بصره‌ شایع‌ شد و فتنه‌ای‌ به‌ پا ساخت‌، زیرا فردی‌ از قبیلهٔ تمیم‌ بر اعراب‌ جنوبی‌ حاکمیت‌ یافته‌ بود. ابن‌ اشعث‌ تصمیم‌ گرفت‌ به‌ هر نحوی‌ شده‌ بر کوفه‌ مسلط شود. پس‌ فرماندهی‌ کل‌ سپاه‌ را به‌ عبدالرحمان‌ بن‌ عباس‌ بن‌ ربیعهٔ بن‌ حارث‌ سپرد و خود همراه‌ با 1 هزار تن‌ سپاهی‌ شبانه‌ و بیراهه‌ داخل‌ کوفه‌ شد. با وجود مراقبتهای‌ لازم‌ در مخفی‌ نگه‌ داشتن‌ غیبت‌ ابن‌ اشعث‌، عزیمت‌ او به‌ کوفه‌ در لشکر انتشار یافت‌ و نگرانی‌ کوفیان‌ بالا گرفت‌ و علاقهٔ آنان‌ برای‌ دفاع‌ از بصره‌ کاسته‌ شد. با اینهمه‌ عبدالرحمان‌ بن‌ عباس‌ چندی‌ سرسختانه‌ جنگید. در این‌ بین‌ سپاه‌ حجاج‌ با توجه‌ به‌ تضعیف‌ روحیهٔ کوفیان‌ و آمدن‌ افواج‌ جدید از شام‌ و شجاعت‌ و دلیری‌ سفیان‌ بن‌ ابرد شامی‌ دست‌ به‌ حمله‌ زد و وضع‌ جنگ‌ را به‌ نفع‌ خود تغییر داد. اواخر محرم‌ 82ق‌ شکست‌ در سپاه‌ عبدالرحمان‌ افتاد و گروه‌ کثیری‌ از آنان‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ فرار کردند و رشتهٔ امور از دست‌ نماینده‌اش‌، عبدالرحمان‌ بن‌ عباس‌ خارج‌ شد و او نیز خود را با افرادش‌ به‌ کوفه‌ رساند. هزاران‌ نفر از اهالی‌ بصره‌ که‌ برای‌ جلوگیری‌ از سقوط زادگاهشان‌ در تلاش‌ بودند، به‌ قتل‌ رسیدند که‌ شماری‌ از قراء و موالی‌ در بین‌ آنان‌ بودند. در بصره‌ کسانی‌ را که‌ امان‌ یافته‌ بودند، به‌ دستور امیر کشتند ( دانشنامه‌ ). شکست‌ بصره‌ بیش‌ از هر چیز نشان‌ داد که‌ قیام‌ عراقیان‌، متشکل‌ از ائتلاف‌ سران‌ قبایل‌ در سیستان‌، جنبش‌ اعراب‌ جنوبی‌ است‌ و جنگ‌ زاویه‌ در واقع‌ به‌ وسیلهٔ کوفیان‌، همشهریان‌ و مردان‌ قبیلهٔ ابن‌ اشعث‌، رهبری‌ و هدایت‌ می‌شد و قیام‌ در کوفه‌ از سوی‌ اکثریت‌ قبایل‌ و اقوام‌ عرب‌ جنوبی‌ همچون‌ کنده‌، همدان‌ و مذحج‌ تقویت‌ و حمایت‌ می‌گردید که‌ همگی‌ متحداً به‌ ضرورت‌ قیام‌ علیه‌ حجاج‌ اعتقاد داشتند. در مقابل‌، قبیلهٔ قیس‌ به‌ سرپرستی‌ قتیبهٔ بن‌ مسلم‌ باهلی‌ (49-96ق‌/669 - 715م‌) از حجاج‌ و عبدالملک‌ جانبداری‌ می‌نمود. به‌ علاوه‌ گروه‌ کثیری‌ از قبایل‌ تمیم‌ و ازد بصره‌ با ابن‌ اشعث‌ همراهی‌ نکردند، چنانکه‌ فرزدق‌، شاعر بزرگ‌ قبیلهٔ تمیم‌ بصره‌، در قصایدش‌ حجاج‌ را در این‌ پیروزی‌ می‌ستاید (سید، .(244 با این‌ حال‌ مردم‌ کوفه‌ از ابن‌ اشعث‌ همانند یک‌ قهرمان‌ استقبال‌ کردند. اقوام‌ و قبایل‌ اعراب‌ جنوبی‌ ساکن‌ شهر، ضمن‌ تجدید بیعت‌ با وی‌، نفرت‌ خود را از بنی‌امیه‌ آشکار ساختند. مطر بن‌ ناجیه‌، سردار ماجراجوی‌ عرب‌ که‌ در مقابل‌ سیل‌ خروشان‌ هواداران‌ ابن‌ اشعث‌، طبعاً کاری‌ نتوانست‌ انجام‌ دهد، پس‌ از پیوستن‌ به‌ ابن‌ اشعث‌، از حبس‌ خلاص‌ گردید. طولی‌ نکشید که‌ ناراضیان‌ و مخالفان‌ بنی‌امیه‌ از هر شهر و بلاد به‌ کوفه‌ آمدند. ابو زبیر ارحبی‌ همدانی‌، شاهد عینی‌ و گزارشگر ابو مخنف‌ (سزگین‌، 190 )، طرفداران‌ ابن‌ اشعث‌ را تا 200 هزار نفر حدس‌ زده‌ است‌. از این‌ تعداد نیمی‌ عرب‌ و نیمی‌ دیگر موالی‌ بودند (طبری‌، 2/1072). خبر تجمع‌ دشمنان‌ حکومت‌ و خلافت‌ زیر عَلَم‌ ابن‌ اشعث‌ در کوفه‌ به‌ آگاهی‌ امیر رسید و او بار دیگر از شام‌ کمک‌ خواست‌. دربار عبدالملک‌، که‌ تاکنون‌ برای‌ اعزام‌ نیروها و تجهیزات‌ این‌ جنگ‌ مخارج‌ فراوانی‌ را متحمل‌ شده‌ بود، علاقهٔ چندانی‌ به‌ ادامهٔ نبرد نشان‌ نمی‌داد، زیرا هم‌ خزانهٔ وی‌ خالی‌ بود و هم‌ آیندهٔ این‌ جنگ‌ تاریک‌ و مبهم‌ می‌نمود. با اینهمه‌ قربانی‌ و از دست‌ دادن‌ افراد، امکان‌ عزل‌ خلیفه‌ و جدایی‌ عراق‌ نیز بر نگرانی‌ و اضطراب‌ خلیفه‌ می‌افزود. مشاوران‌ وی‌ از قبایل‌ قریش‌ و سرداران‌ شام‌ همگی‌ اعتقاد داشتند که‌ غایلهٔ ابن‌ اشعث‌ جز از طریق‌ مذاکره‌ و صلح‌ حل‌ نخواهد شد. تا این‌ زمان‌ شورشیان‌ فقط دو تقاضا داشتند: 1. عزل‌ حجاج‌، 2. اجرای‌ مساوات‌ بین‌ عراق‌ و شام‌، به‌ ویژه‌ در امور نظامی‌ و مالی‌. عبدالملک‌ با این‌ پیشنهاد موافقت‌ کرد و فرزندش‌ عبدالله‌ را همراه‌ برادرش‌ محمد بن‌ مروان‌، حاکم‌ جزیره‌، به‌ رغم‌ مخالفت‌ حجاج‌، برای‌ مذاکرات‌ صلح‌ به‌ عراق‌ اعزام‌ نمود و حکومت‌ یکی‌ از ولایات‌ عراق‌ را نیز به‌ اختیار عبدالرحمان‌ گذاشت‌. در ضمن‌ 40 هزار نفر سرباز همراه‌ این‌ هیأت‌ فرستاد تا اگر شورشیان‌ پیشنهاد صلح‌ را پذیرفتند، نمایندگان‌ جدید به‌ جای‌ حجاج‌ به‌ حکومت‌ منصوب‌ شوند و در غیر این‌ صورت‌ جنگ‌ عراق‌ و شام‌ تا پیروزی‌ یکی‌ از دو طرف‌ ادامه‌ یابد (سید، .(209-210 حجاج‌ در دیر قُرّه‌، حومهٔ شهر انبار، که‌ تا کوفه‌ مسافتی‌ راه‌ داشت‌، اردو زد و بر آن‌ بود که‌ مواد غذایی‌ و آزوقهٔ مورد نیاز را از روستاهای‌ حوالی‌ فلّوجه‌ جبراً تأمین‌ نماید (طبری‌، 2/1071-1072). ابن‌ اشعث‌ نیز در صفر 82 در کنار دیر قره‌ و دیر الجماجم‌ موضع‌ گرفت‌ (امروزه‌ محل‌ این‌ مکان‌ نامشخص‌ است‌، برای‌ تشخیص‌ محدودهٔ تقریبی‌ و نقشهٔ این‌ محل‌، نک: علی‌، 21/241-242، 253). اوایل‌ ربیع‌الاول‌ 82 جنگ‌ دیر الجماجم‌ شروع‌ شد. حجاج‌ که‌ مثل‌ همیشه‌ انتظار ورود نیروهای‌ پشتیبانی‌ شام‌ را داشت‌، موضع‌ دفاعی‌ گرفت‌ و به‌ کندن‌ خندق‌ پرداخت‌. ابن‌ اشعث‌ نیز، با اینکه‌ قوایش‌ به‌ مراتب‌ بر ساز و برگ‌ و سپاهیان‌ امیر عراق‌ برتری‌ داشت‌ و می‌توانست‌ با تهاجم‌ و حملات‌ پی‌ در پی‌ سپاه‌ حریف‌ را درهم‌ شکند، همان‌ تاکتیک‌ دفاعی‌ را پیش‌ گرفت‌ (طبری‌، 2/1072-1073؛ ابن‌ اعثم‌، 7/136؛ سید، 212 -211 )، ولی‌ ابتکار عمل‌ در دست‌ کوفیان‌ بود و حتی‌ هفته‌های‌ اول‌ جنگ‌ فشارهای‌ شدیدی‌ به‌ جلوداران‌ حجاج‌ وارد می‌شد. باید گفته‌ شود که‌ از عوامل‌ مقاومت‌ و پیروزی‌ لشکر حجاج‌، محق‌ جلوه‌ دادن‌ شامیان‌ به‌ عنوان‌ مجاهدان‌ اسلام‌ در مقابل‌ دشمنان‌ اسلام‌ و مدافعان‌ خلیفهٔ رسول‌الله‌ در برابر مخالفان‌ خلیفهٔ مسلمین‌ بوده‌ است‌ که‌ آن‌ را دائماً وسیلهٔ تبلیغ‌ قرار می‌دادند. البته‌ انضباط سربازان‌ شامی‌ و خشونت‌ و سفّاکی‌ امیر را نیز باید به‌ آن‌ افزود. در سپاه‌ ابن‌ اشعث‌، حضور قرّاء، که‌ اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ِ قرّاء بصره‌ و کوفه‌ را شامل‌ می‌شد (همو، و ابو عُبیده‌ تعداد آنان‌ را در دیر الجماجم‌ هزاران‌ تن‌ ذکر کرده‌ است‌ (1/412-413)، معنویت‌ و جذابیت‌ خاصی‌ به‌ قیام‌ بخشیده‌ بود (سید، .(212 این‌ قرّأ، که‌ اغلب‌ از موالی‌ بودند (همو، و در جنگ‌ بصره‌ بیشترین‌ خسارات‌ را متحمل‌ شدند، همان‌ کسانی‌ هستند که‌ دائماً خطاها و انحرافات‌ و بدعتهای‌ خلیفه‌ را برای‌ سپاهیان‌ شرح‌ می‌دادند، در بین‌ قرّاء گروههای‌ افراطی‌ و متعصب‌ وجود داشتند که‌ در پشت‌ پرده‌ و پنهانی‌ با شیعیان‌ و پیروان‌ علی‌(ع‌) در کوفه‌ مربوط بودند که‌ عزل‌ خلیفه‌ و حذف‌ و سقوط امویان‌ را تبلیغ‌ می‌کردند. اشراف‌ کوفه‌ هم‌ که‌ رفته‌ رفته‌ حیات‌ خود را در برابر تبعیضات‌ عمّال‌ بنی‌امیه‌ در خطر می‌دیدند، از این‌ افکار جدید و مطلوب‌ طبع‌ حمایت‌ می‌کردند. آنان‌ که‌ در قیام‌ مختار و دعوت‌ آل‌ زبیر، با مروانیان‌، متحدان‌ دیروز، مساعدت‌ و همکاری‌ داشتند، امروز خلیفهٔ اموی‌ را دشمن‌ می‌دانستند و عمل‌ به‌ فتاوی‌ صدها تن‌ قرّاء را، که‌ جهاد بر ضد حجاج‌ نماینده‌ و عامل‌ خلیفه‌ را جایز می‌شمردند و همگی‌ حکم‌ بر جواز جهاد داده‌ بودند (شباب‌، 1/373، قس‌، سید، 350 -348 )، تکلیف‌ خود می‌دانستند (همو، .(213 حتی‌ کسانی‌ از فرقهٔ مرجئه‌، که‌ نخست‌ پشتیبانان‌ بنی‌امیه‌ بودند، با ابن‌ اشعث‌ ائتلاف‌ کردند و در دیر الجماجم‌ در کنار او بر ضدّ حجاج‌ جنگیدند (رضازاده‌، 66 - 69). با ورود نمایندگان‌ خلیفه‌ به‌ عراق‌ (ربیع‌الثانی‌ 82ق‌) حجاج‌ تلاش‌ کرد تا ملاقات‌ آنان‌ را با سران‌ شورشی‌ به‌ تأخیر اندازد و یا از دعوت‌ به‌ صلح‌ و مسالمت‌ منصرف‌ کند و در این‌ فاصله‌ با ارسال‌ مکتوب‌ و پیام‌ به‌ عبدالملک‌ افکار او را مشوب‌ سازد. او در مکتوبش‌ به‌ خلیفه‌، اشاره‌ به‌ درخواست‌ کوفیان‌ در 34ق‌/654م‌ از خلیفه‌ عثمان‌ کرده‌ بود که‌ عزل‌ سعید بن‌ عاص‌، حاکم‌ وقت‌ را تقاضا داشتند. عثمان‌ درخواست‌ اهل‌ کوفه‌ را پذیرفته‌ بود، ولی‌ آنان‌ یک‌ سال‌ بعد خود خلیفه‌ را در مدینه‌ کشته‌ بودند (سید، .(214 ابن‌ اشعث‌ با پیشنهاد خلیفه‌ و عقد صلح‌ موافق‌ بود و از موضع‌ نسبتاً مناسب‌ و با قدرتی‌، متارکهٔ جنگ‌ را قبول‌ داشت‌، اما قُرّاء و اشراف‌، صلح‌ دوستی‌ عبدالملک‌ را حمل‌ بر عجز دربار خلافت‌ نمودند و پیروزی‌ نهایی‌ را در ادامهٔ جنگ‌ می‌جستند. آنان‌ به‌ راستی‌ بر این‌ باور بودند که‌ تا زمانی‌ که‌ بنی‌ امیّه‌ حاکمند، اهل‌ عراق‌ زیر دست‌ آنان‌ خواهند بود (طبری‌، 2/1074- 1075). به‌ نوشتهٔ ابن‌ اعثم‌ کوفی‌ (7/137). مردم‌ عراق‌ ابتدا تمایل‌ به‌ پذیرش‌ پیشنهاد عبدالملک‌ نشان‌ دادند، لیکن‌ چون‌ بر آنان‌ مسلّم‌ گردید که‌ حجاج‌ همچنان‌ در مقام‌ فرماندهی‌ سپاه‌ شام‌ ابقا شده‌ است‌، از عزل‌ او خاطر جمع‌ نبودند و پیشنهاد خلیفه‌ را رد کردند. سرانجام‌ تصمیم‌ نهایی‌ در مورد عزل‌ خلیفه‌ و حجاج‌ و ادامهٔ نبرد اتخاذ شد و همگی‌ بر سوگند وفاداری‌ نسبت‌ به‌ ابن‌ اشعث‌، او را تا پایان‌ قیام‌ به‌ رهبری‌ پذیرفتند (طبری‌، همانجا). قیام‌ اینک‌ شکل‌ عقیدتی‌ خود را یافته‌ بود و قُرّاء، که‌ متعصب‌ ترین‌ گروه‌ شورشیان‌ و کینه‌توزترین‌ دشمنان‌ حجاج‌ و بنی‌امیه‌ بودند، رهبری‌ فکری‌ جنبش‌ را به‌ دست‌ گرفتند. اینان‌ با دلیری‌ و بی‌باکی‌ می‌جنگیدند و زمانی‌ که‌ رهبرشان‌ جبلهٔ بن‌ زحر بن‌ قیس‌ جعفی‌ کشته‌ شد، بسطام‌ بن‌ مصقله‌، یکی‌ دیگر از بزرگان‌ قرّاء را به‌ فرماندهی‌ برگزیدند و چون‌ در راه‌ عقیده‌ جهاد می‌کردند اعتنایی‌ به‌ شکست‌ ظاهری‌ قیام‌ نداشتند. به‌ گزارش‌ ابویزید سکسکی‌، شاهد عینی‌ و راوی‌ ابومخنف‌ (سزگین‌، 189-190 در اواسط جمادی‌الثانی‌ 82ق‌ جنگ‌ به‌ پایان‌ رسید و شکست‌ به‌ صفوف‌ عراقیان‌ راه‌ یافت‌. ابن‌ اشعث‌ که‌ تا آخرین‌ لحظات‌ مردانه‌ می‌جنگید، با تعدادی‌ از سرداران‌ و محارم‌ خود به‌ سوی‌ کوفه‌ فرار کرد. به‌ روایت‌ محمد بن‌ سائب‌ کلبی‌ (ح‌ 66 -146ق‌/685 -763م‌)، مفسر، نسابه‌، جغرافی‌دان‌ و قدیمی‌ترین‌ مورخ‌ شیعی‌، که‌ در دیرالجماجم‌ شخصاً حضور داشت‌ (سزگین‌، 212 ؛ I/313 )، GAS, حجاج‌ دستور داد تا فراریان‌ را تعقیب‌ نکنند و بدین‌ ترتیب‌ گروه‌ کثیری‌ از افراد و سپاهیان‌ بدون‌ هیچ‌ گونه‌ مانعی‌ به‌ سوی‌ خانوادهٔ خود بازگشتند (طبری‌، 2/1096) و لشکر آنچنان‌ تارومار گردید که‌ جمع‌آوری‌ دوبارهٔ آن‌ ممکن‌ نشد. حجاج‌ فاتحانه‌ به‌ کوفه‌ آمد و با خصومتی‌ که‌ همیشه‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ این‌ شهر داشت‌، به‌ قتل‌ عام‌ شیعیان‌ و قراء و موالی‌ و دیگر ناراضیان‌ پرداخت‌ (همو، 2/1096 به‌ بعد؛ ابن‌ اعثم‌، 7/141 به‌ بعد؛ سید، .(219-222 پایان‌ کار: از جنگ‌ دیرالجماجم‌ تا مرگ‌ ابن‌ اشعث‌ (85ق‌/ 704م‌) هنوز با یک‌ رشته‌ حوادث‌ و اتفاقاتی‌ همچون‌ جنگ‌ و گریزهایی‌ در نواحی‌ مداین‌ و بصره‌، عقب‌نشینیهای‌ بی‌نقشه‌ و هدف‌ به‌ سوی‌ سیستان‌ و خراسان‌ و جانبازیهای‌ عقیدتی‌ و مقاومتهای‌ موضعی‌ در شهرها و بلاد عراق‌ روبه‌رو هستیم‌ که‌ کلاً تصویری‌ از آخرین‌ روزهای‌ سران‌ جنبش‌ را در تاریکیهای‌ قیام‌ به‌ دست‌ می‌دهد. این‌ وقایع‌ در جریان‌ زمان‌ دچار مقاصد و اغراض‌ تاریخ‌نویسان‌ شده‌ است‌، چنانکه‌ بعد از دیرالجماجم‌ به‌ ندرت‌ می‌توان‌ حادثه‌ای‌ یافت‌ که‌ سلسله‌ اِسناد آن‌ با هم‌ تطبیق‌ کند (همو، .(222 مسلم‌ این‌ است‌ که‌ در اواخر شعبان‌ 82 شعله‌های‌ قیام‌ ابن‌ اشعث‌، که‌ یکی‌ از طولانی‌ترین‌ و وسیع‌ترین‌ قیامهای‌ سیاسی‌ - مذهبی‌ ضد اموی‌ سدهٔ اول‌ هجری‌ بود، خاموش‌ گردید و این‌ آخرین‌ بحران‌ سیاسی‌ بود که‌ حجاج‌ بر آن‌ فایق‌ آمد. در نتیجه‌ تا مرگ‌ او در 95ق‌/714م‌ کسی‌ یا فرقه‌ای‌ را جرأت‌ مخالفت‌ با او نبود. حجاج‌ اگر در سیاست‌ داخلی‌، به‌ ویژه‌ با قساوتها و بی‌رحمیهای‌ خود کمتر موفق‌ بوده‌ است‌، در سیاست‌ خارجی‌، آن‌ هم‌ بعد از رفع‌ غایلهٔ ابن‌ اشعث‌، توانست‌ قلمرو خلافت‌ اسلامی‌ را تا آسیای‌ میانه‌ وسعت‌ بخشد. ابن‌ اشعث‌ از همان‌ راهی‌ که‌ به‌ عراق‌ آمده‌ بود، به‌ سیستان‌ بازگشت‌. اگر چه‌ بعضی‌ از حکام‌ و فرمانداران‌ شهرها نظیر عبدالله‌ بن‌ عمرالنعار تمیمی‌ با اینکه‌ در آغاز شورش‌ ولایت‌ و حکومت‌ را از او گرفته‌ بودند، دروازه‌ها را به‌ رویش‌ نگشودند و یا همانند عیاض‌ بن‌ همیان‌ سدوسی‌، برای‌ سرِ مخدومشان‌ با امیر عراق‌ به‌ معامله‌ مشغول‌ شدند، لیکن‌ رتبیل‌ با توجه‌ به‌ پیمان‌ صلح‌ فوراً به‌ کمک‌ وی‌ شتافت‌ و ابن‌ اشعث‌ مدتی‌ در سرزمین‌ او به‌ سر برد. به‌ نظر می‌رسد که‌ هدف‌ ابن‌ اشعث‌ در عقد پیمان‌ صلح‌ با رتبیل‌ و مبارزه‌ بر ضد حجاج‌ همین‌ بوده‌ است‌ که‌ در صورت‌ِ شکست‌، دست‌ کم‌ مأمن‌ مطمئنی‌ داشته‌ باشد تا به‌ انتظار سرنوشت‌ خود یا مرگ‌ رقیب‌ بنشیند. دربارهٔ پایان‌ زندگی‌ عبرت‌ انگیز ابن‌ اشعث‌ روایات‌ و اخبار گوناگون‌ و داستانهای‌ مفصل‌ آورده‌اند. آنچه‌ همه‌ در آن‌ اتفاق‌ نظر دارند این‌ است‌ که‌ او زنده‌ به‌ دست‌ حجاج‌ نیفتاد. نامه‌ها و پیامهای‌ نویدبخش‌ و یا تهدیدآمیز امیر عراق‌ به‌ رتبیل‌، سرانجام‌ او را ناگزیر ساخت‌ تا ابن‌ اشعث‌ را تسلیم‌ کند؛ ابن‌ اشعث‌ هم‌ خودکشی‌ را برگزید و در بین‌ راه‌ خود را از بام‌ قصری‌ به‌ زیر افکند و کشته‌ شد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:42 | بازدید : 349 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

اشعث بن قیس کیست ؟

اصحاب الرس

اَشْعَث‌ِ بْن‌ِ قَیس‌ِ كِنْدی‌، ابومحمد از مردان‌ مشهور در تاریخ‌ نیمة نخست‌ سدة 1ق‌ ، وی‌ بزرگ‌ قبیلة پر نفوذ كنده ‌، از آغاز مسلمانى‌ تا هنگام‌ مرگ‌ در بسیاری‌ حوادث‌ نقش‌ عمده‌ داشت‌ و مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ حضور او در پاره‌ای‌ مواقع‌ خود حادثه‌ ساز بود .

نام اصلى او « معدیكرب » ، لقبش « اشعث » است و اشعث به معناى ژولیده‏مو مى‏باشد. 1

پدر اشعث ، قیس ، جدّ اولش معدیكرب ، جدّ دومش معاویة بن جبله و كنیه‏اش ابومحمد است. 2

برخى از فرزندان او نیز در مسائل سیاسى زمان خود نقش آفریدند؛ جَعْدَه دختر او همسر خود ، امام حسن(ع) را با زهر به شهادت رساند . 3

محمدبن‌اشعث پس از صلح امام حسن(ع) ، حُجربن عَدِىّ را دستگیر و به زیادبن ابیه تحویل‌داد 4 و پس از قیام امام حسین(ع) و پیش از حادثه كربلا ، مسلم‌بن‌عقیل را نیز دستگیر و به عبیدالله‌بن‌زیاد تحویل داد 5 و در كربلا با برادرش قَیْس‌بن‌اشعث در میان فرماندهان عمر سعد بود. 6

در سال دهم هجرت كه همه‏ى قبایل و طوایف عرب ، دین اسلام را پذیرفتند ، طایفه‏ى كِنده هم كه طایفه اشعث بن قیس است ، اسلام آورد . هیئتى از طایفه‏ى كِنده به ریاست اشعث بن قیس در مدینه نزد پیامبر آمد و مسلمان بودن طایفه كنده را اعلام كردند و اشعث در آن روز مسلمان شد .7

پس از وفات پیامبر، طایفه كِنده و خود اشعث بن قیس مرتدّ شدند و از اسلام برگشتند. 8

اشعث از سوی عثمان ولایت آذربایجان را عهده‌دار بود و عثمان سالی صد هزار درهم از خراج آن دیار را به او می‌داد .

در زمان عثمان والی آذربایجان بود و پس از قتل وی و پیوستن مردم به علی ( ع ) وی نیز به آن حضرت پیوست و در جنگ صفین نیز شرکت کرد ؛ ولی خود خواهی اش او را به مخالفت با آن حضرت کشاند .

در یکی از شب‌های جنگ که اعراب بسیاری کشته شده بودند افراد قبیله خویش را جمع کرد و بدان‌ها گفت : امروز دیدید که چقدر از جمعیت عرب کشته شد ؟! به خدا سوگند که در عمرم چنین کشتاری به چشم ندیده‌ام .اگر بنا باشد جنگ به این صورت ادامه یابد ، عرب نابود گردد ،و با این سخنان خود در آن‌ها ایجاد تزلزل کرد .

این خبر به گوش معاویه رسید و همین امر انگیزه او شد که قرآن‌ها را بر نیزه کند و امیرالمؤمنین را به حکمین بخواند .

على‌بن‌ابى‌طالب(ع) پس از جنگ جمل ، یعنى حدود 6 ماه پس از آغاز خلافتش ، او را از ولایت آذربایجان عزل كرد و از وى خواست تا اموال حكومتى را در كوفه به حضرت تحویل دهد .9 این تصمیم بر اشعث ناگوار آمد ، به‌طورى كه بر آن شد تا به معاویه بپیوندد؛ ولى قومش او را بازداشتند ، زیرا ترك شهر و قوم و پیوستن به معاویه را سزاوار نمى‌دانستند. 10

امام صادق می‌فرمایند : اشعث خود در خون امیرالمؤمنین دست داشت و دخترش جعده امام حسن را مسموم کرد و پسرش محمد در خون امام حسین شرکت داشت

او در جنگ صفین در سپاه امام على(ع) بود و از سوى حضرت فرمانده جناح راست لشكر عراق شد . در این جنگ ، به مالك اشتر كه اصالتى یمنى داشت و از سرداران برجسته سپاه على(ع)بود ، حسادت می ورزید و در كسب پیروزیهاى نخستین با او به رقابت مى‌پرداخت. 11

اشعث در زمان امیرالمومنین علی (ع) همچون عبدالله بن ابّی در عهد رسول خدا ، سر کرده منافقان بود و پیوسته به آزار و تمسخر امام می‌پرداخت .

صحرای کربلا

 او در لیلة‌الهریر ضمن سخنرانى ، مردم را از ادامه جنگ برحذر داشت 12 و پس از نیرنگِ بر سر نیزه كردن قرآنها از سوى معاویه ، به شدت از ادامه جنگ جلوگیرى كرد و على(ع) را واداشت تا مالك اشتر را از صف مقدّم جنگ به عقب بازگرداند . پس از آن در انتخاب ابن‌عبّاس و مالك‌اشتر به‌صورت نماینده سپاه عراق براى داورى ، با امیرمؤمنان ، على(ع)مخالفت ورزید و سرانجام امام را واداشت تا به داورى ابوموسى اشعرى تن در دهد ، بالاخره گروه خوارج در همان جا نشأت گرفت ، و تا امیرالمومنین در حیات بود ، به ایشان آزار می‌رساندند . 13

اشعث كه در توطئه قتل على‌بن‌ابى‌طالب (ع)شركت داشت ، از مدتى قبل ، حضرت را به ترور تهدید مى‌كرد 14 و ابن‌ملجم را كه براى قتل حضرت به كوفه آمده بود ، یك ماه در خانه‌اش ساكن كرد. 15ابن‌ملجم شبى كه فرداى آن قصد كشتن على(ع) را داشت تا نزدیكى طلوع فجر با اشعث در مسجد مشاوره داشت . سپس اشعث به او گفت : در انجام كارت شتاب كن كه چون صبح شود رسوا مى‌شوى . 16

وی در زمان ابوبكر، نیروهاى اسلامى با مرتدان جنگیدند و آنان را شكست دادند . در این جنگ‏ها اشعث بن قیس اسیر شد ، او را نزد ابوبكر آوردند . او به ابوبکر گفت : اگر مرا آزاد کنی و خواهرت را به ازدواج من در آوری ، تو را یاری سودمند باشم و با دشمنان تو می‌جنگم .

ابوبکرهرچند در واپسین لحظات عمر خود ، از اینكه اشعث را نكشته بود، اظهار پشیمانى كرد، زیرا با همه اینها، او را فردى مفسد مى‌دانست ، آزادش کرد و خواهرش ام فروه را که نابینا بود به همسری وی درآورد. 17

شیخ طوسى درباره او آورده است :

اشعث بن قیس الكندى در كوفه ساكن شد ، پس از پیامبر اكرم مرتّد گردید و عاقبتش این شد كه خارجى و ملعون گردید. 18

امام صادق می‌فرمایند : اشعث خود در خون امیرالمؤمنین دست داشت و دخترش جعده امام حسن را مسموم کرد و پسرش محمد در خون امام حسین شرکت داشت. 19

اشعث از جمله افرادی است که مورد لعنت امام علی (ع) واقع گردیده است . او سرانجام در سال 42 قمری درگذشت .

نکته ی قابل توجه دیگری وجود دارد و آن این است که در تاریخ ، قیس بن اشعثِ دیگرى هم داریم . این قیس بن اشعث ، قیس بن اشعث بن سواد است كه از اصحاب امام حسن(ع) است و غیر از قیس بن اشعث حاضر در كربلا می باشد. 20


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:33 | بازدید : 312 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

ابن ملجم و قطام چگونه قصاص شدند؟


قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: عبدالرحمن بن عمرو بن ملجم مرادی، معروف به ابن ملجم، یکی از خوارج بود که به قصد به شهادت رساندن حضرت علی (ع) به کوفه آمد و به تحریک قطام، به این کار بیشتر ترغیب گردید و سرانجام در روز نوزدهم ماه مبارک رمضان نقشه ی شوم خود را بجا آورد، ولی گویا خوشحالی او دوام نیاورد و در اندک مدتی به جزای کار خود رسید، به نحوی که حتی پس از مرگ دائم العذاب گردید!؟

 

 

ابن ملجم مرادی که دارای نسبی عربی و از قبیله بنی مراد بود، قرآن و اسلام را از معاذ پسر جبل فراگرفته و در پی آن عمروعاص را در امر فراگیری قرآن یاری داد و در فتح مصر همراه عمروعاص قرار گرفت. پس از فتح مصر، ابن ملجم مدتی در آن سرزمین به تعلیم قرآن و فقه پرداخت و پس از به خلافت رسیدن علی (ع)، ابن ملجم با حضرت بیعت نمود و در جنگ جمل حاضر بود ولی پس از ماجرای حکمیت به خوارج پیوست و در پی آن ابن ملجم، عمرو پسر بکیر و برک پسر عبدالله گردهم آمدند و در مکه تصمیم گرفتند که در شب قدر؛ علی، معاویه و عمروعاص را به قتل برسانند و از این رو ابن ملجم راهی کوفه گردید و در آنجا عاشق دختری زیباروی به نام «قطام» گردید! (حوادث الایام: 221)

قطام که بود؟
بنا بر آنچه که در منابع تاریخی ذکر شده است؛ قطام، دختر علقمه بن شحنه عدی از قبیله تیم الرباب بوده است به نحوی که صورت زیبا و چهره ی دلربای قطام، او را شهره شهر کرده بوده به طوری که او را «ماه روی کوفه» لقب داده بودند، ولی او از کسانی بود که بعد از واقعه نهروان و کشته شدن برادر و پدرش در زمره مخالفان حضرت علی (ع) قرار گرفت. وی دختری حیله گر، مکار و پیوسته درصدد انتقام خونی از قاتلان پدر و برادرش بود و به نقلی او به همراه حزب قائم، که به رهبری عبدالله بن وهب راسبی بود، جنگ با علی (ع) را جهاد، و خون آن حضرت را مباح می دانستند، از این رو پس از ملاقات ابن ملجم با قطام، قطام وی را ترغیب نمود و با وعده هایی وی را در کار خود استوارتر نمود. (تاریخ خمیس: 281؛ خوارج: 102)

لعنتی عجیب برای ابن ملجم!
در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که پیامبر (ص) فرموده اند: در شب معراج چون به آسمان پنجم رسیدم صورت علی بن ابی طالب (ع) را در آنجا مشاهده کردم. گفتم: ای جبرئیل؛ این چه صورتی است؟
عرض کرد: یا محمد؛ فرشتگان خواهش کردند که از مشاهده جمال حضرت علی (ع) بهره ببرند و عرض کردند: خداوندا؛ فرزندان آدم در دنیا هر صبح و شب به مشاهده ی جمال علی (ع) مشغول هستند، پس ما را نیز به زیارت و دیدن چهره ی ایشان، به مقداری که اهل دنیا به این سعادت دسترسی دارند، بهره مند فرما.
پس حق تعالی صورت آن حضرت را از نور مقدس خود آفرید و صورت علی (ع) نزد ایشان است که در شب و روز او را زیارت می کنند و هر بامداد از مشاهده ی چهره ایشان متمتع و بهره مند می گردند.
آنگاه امام صادق (ع) فرمود: هنگامی که ابن ملجم ضربت خود را بر سر مبارک آن حضرت فرود آورد، مانند همان ضربت بر صورتی که نزد فرشتگان بود نقش بست و پس از آن هر بامداد و شامگاه که ملائکه آن صورت را زیارت می نمودند، بر ابن ملجم لعنت می فرستند و این امر به طور پیوسته تا روز قیامت ادامه دارد. (حیات القلوب: 282؛ قطره ای از معجزات چهارده معصوم: 121)

قصاصی سخت!
در تاریخ آمده است که حضرت علی (ع) در آخرین ساعات زندگی به مدارا با ابن ملجم فرزندانش را وصیت فرمود و پس از وفات امیرالمومنین علی (ع)، ابن ملجم را برای قصاص نزد امام حسن (ع) آوردند و ایشان نیز با یک ضربه شمشیر ابن ملجم را قصاص فرمود و این واقعه در 21 رمضان روی داد و چنانچه مشهور است ام الهیثم دختر اسود نخعی جنازه ی او را گرفته، آن را به آتش کشید. (ارشاد، ج1: 22؛ بحارالانوار، ج42: 232، 246، 298)
اما قطام دختری که لقب زیباروی کوفه را یدک می کشید عاقبتی بهتر از ابن ملجم نیافت به نحوی که آمده است بعد از کشته شدن ابن ملجم، مردم به سوی قطامِ ملعونه فاسقه هجوم آوردند و او را با شمشیر به درک فرستادند و جنازه اش را بیرون کوفه سوزانیدند. (بحارالانوار، ج42: 298؛ انوار العلویة: 390؛ نفائح العلام: 410)

مکان قبر ابن ملجم
درباره ی مکان و جایگاه قرار گرفتن قبر ابن ملجم از ابن بطوطه، سیاح معروف نقل شده است که: هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: اینجا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی (ع)، است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می کنند و به مدت 7 روز آن ها را در این مکان می سوزانند. (رحلة ابن بطوطه: 147؛ نفائح العلام: 409؛ تقویم شیعه: 293)

مسلمان شدن یک راهب با دیدن عذاب ابن ملجم!
یکی از عذاب های ابن ملجم که پس از مرگ او، از سوی خداوند نازل گردید، توسط پرنده ای صورت می گرفت، به نحوی که شیخ راوندی با استناد از حسن بن محمد، معروف به ابن رفا، در کوفه روایت کرده است: یک روز وقتی در مسجدالحرام بودم دیدم مردم در مقام حضرت ابراهیم (ع) جمع شده اند و در آن جا یک مرد نشسته بود. از مردم سؤال کردم که آن مرد کیست؟ به من گفتند: آن یک راهب است که اسلام آورده است.
راوی می گوید: به او نزدیک شدم و یک پیرمرد با عبای پشمی را دیدم که در مقام حضرت ابراهیم نشسته بود و شنیدم که می گفت: من رئیس راهبان در صومعه هستم. روزی پرنده ای شبیه عقاب دیدم که یک قسمت از بدن یک نفر را از حلقومش را بیرون انداخت، پس قسمت دیگرش را بیرون انداخت تا وقتی که آن ها تبدیل به یک انسان کامل شدند. پس من از آن شخص سؤال کردم: تو چه کسی هستی؟ هیچ جوابی به من نداد. به او گفتم: تو را قسم می دهم به آن کسی که تو را آفرید، به من بگو تو چه کسی هستی؟
او گفت: من ابن ملجم مرادی هستم، به او گفتم تو چه گناهی نموده ای که به طور پیوسته تکه های بدنت را این پرنده پس می اندازد و مجدد از هم جدا کرده و فرو می برد؟
به من گفت: من قاتل علی بن ابی طالب هستم، و به خاطر همین خداوند این پرنده را قرار داده تا هر روز با این کار مرا عذاب نماید.
راهب می گوید: در حال حرف زدن بودیم که یکباره همان پرنده آمد و آن را قطعه قطعه برداشت تا وقتی که همه ی قسمت های او را برداشت و من منتظر شدم تا وقتی که پرنده پایین آمد و آن را آورد و مجدد از بدن خود تکه های او را خارج نمود. پس از او سوال کردم: علی بن ابی طالب (ع) کیست؟ جواب داد: علی بن ابی طالب (ع) پسر عمو و وصی پیامبر اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) است. (مدینة المعاجز، ج1: 544، حدیث 540)

 

 
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 16 تير 1394 ساعت 19:39 | بازدید : 332 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
اثرات گناهان؛
گناهی که رزق راحبس می کند/گناهی که مرگ راجلو می اندازد
بررسی اثرات برخی از گناهان در کلام آیت الله قرهی در شرح دعای ابوحمزه.
به این مطلب امتیاز دهید
0 0

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*گناهی که نعمت‌ها را تغییر می‌دهد
 
روایتی بیان کنم که بدانید یک دلیل اینکه دعا مستجاب نمی‌شود و حال دعا نداریم و وضعمان درست نیست، همین است که گناه ما را بیچاره کرده است. اتّفاقاً روایتی را انتخاب کردم که فرازهایی از دعای کمیل است که امشب می‌خواهیم بخوانیم. یکی از آن مطالب، این است که انسان در مقابل بزرگ‌تر خودش زبان‌درازی کند که همین عامل گناه است. البته بنده نکاتی را در مورد پدر و مادر در کتاب دو گوهر بهشتی بیان کردم. بزرگان و اعاظم ما می‌گویند: یک نکته بسیار مهم که قرآن می‌گوید: حتّی به پدر و مادر، اف هم نگویید، این است که از همین اف گفتن زبان، یک موقع می‌بینی زبان آن‌قدر جلو می‌رود که دیگر گناهی از او سر می‌زند که برایش خیلی راحت است، مثلاً فحش می‌دهد، حرف‌های رکیک می‌زند و ... .
 
در جلد دوم علل الشرایع از حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) آمده که فرمودند:
 
«الذُّنُوبُ‏ الَّتِی‏ تُغَیِّرُ النِّعَمَ‏ الْبَغْیُ« از گناهانی که نعمت‌ها را تغییر می‌دهد، تجاوز به حقوق دیگران است.
 
*گناهی که پشیمانی به بار می‌آورد
 
«وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ الْقَتْلُ» گناهی که پشیمانی به بار می‌آورد و دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد، قتل است.
 
*گناهی که بدبختی و گرفتاری می‌آورد
 
«وَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ الظُّلْمُ» آن گناهی که باعث می‌شود نقم و بدبختی و گرفتاری بیاید، ظلم است، ظلم به دیگران نکنیم. اولیاء خدا می‌گویند: اگر کسی به خودش ظلم کند، دیگر به دیگران هم راحت ظلم می‌کند، ظلم به خودت این است که  زبانت را رها کنی، چشم را رها کنی و ... . بارها بیان کردم: قیافه‌ای را که من و شما داریم، چه کسی خلق کرده؟ اگر به جمال ظاهری‌مان بنازیم که گِلمان خوش است یا به ظاهر عوامی خوشگل هستیم یا بدگل و ...، چه فایده دارد؟! مگر دست ما بوده است. همین خوشگل‌ها هستند که اگر یک آب جوش بر صورتشان بریزد، تمام است. یا چه جوان‌های زیبارویی که در قبر خوابیدند و اگر امروز بروید قبرشان را بشکافید، با وحشت بیرون می‌آیید که جز چهار پاره استخوان از آن‌ها چیزی نمانده است. ما از اسکلت خودمان هم می‌ترسیم. لذا باید این‌ها را مواظبت کرد. بالاترین ظلم که ظلم به دیگران می‌آورد، ظلم به نفس خود انسان است، ظلم به دست، زبان، چشم، گوش و .. است. این گوشم را به چه می‌سپارم؟ کدام آواها را می‌شنوم؟ آواهای الهی یا ترانه‌ها و موسیقی؟! گوشی که به سراغ گناه گوش دادن رفت، به سمتی رفت که صحبت نامحرم را بشنود و لذّت ببرد، این دستی که به سمت گناه رفت که چت کند و ...، چشمی که می‌رود صور قبیحه را می‌بیند و ...، معلوم است حالش عوض می‌شود، این زبان دیگر توفیق ندارد، این گوش حوصله دعا شنیدن ندارد. چشم حوصله نگاه کردن به آیات و دعا را ندارد. همه این‌ها گرفته می‌شود. لذا اگر به خودت ظلم کنی، بعد به دیگران هم ظلم می‌کنی.
 
*گناهی که پرده‌ها را می‌درد
 
«وَ الَّتِی تَهْتِکُ السُّتُورَ شُرْبُ الْخَمْرِ» آنچه که عامل می‌شود پرده‌ها بالا برود و آبرو و حیثیت طرف برود، شرب خمر است که امّ الفساد است و عامل برای همه گناهان می‌شود. عقل انسان ضایع و زایل می‌شود. طوری که فخر می‌کنند که به تعبیر خودشان به پارتی و عروسی مختلط و ... رفتند و در ابتدا به اتاقی رفتند و نعوذبالله مشروب الکلی خورده‌اند. این‌ها را فخر می‌دانند. خاک بر سر بشر که کارش به کجا رسیده که به آنچه شیطان خودش قسم خورده که من از این راه بندگانت را به زمین می‌زنم، فخر می‌کند!
 
*گناهی که رزق را حبس می‌کند
 
«وَ الَّتِی تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنَا»  این مطلب را خیلی مراقبت کنیم. حالا ما کاری نداریم که دولتمردانمان بلد نیستند - که متأسفانه نیستند و چقدر هم حضرت امام از اقتصاد مقاومتی بیان می‌فرمایند و این‌ها گوش نمی‌دهند - امّا یک دلیل اینکه رزقمان، حبس می‌شود، زنا است. بیان کردم که آیت‌الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: آیت‌الله العظمی سیّدابوالحسن اصفهانی در درس خارج فقه خود یک بار این کلمه را می‌گفتند و بعد از آن می‌گفتند: همان عمل شنیعه. می‌گفتند: آقا این فقه است، آیه قرآن است که فرموده: «الزانی و الزانیة»، امّا ایشان می‌فرمودند: به خدا قسم نمی‌توانم بگویم، از اسمش هم متنفّر هستم. بعضی از اسم گناه بدشان می‌آید. بعد آن‌وقت نعوذبالله این عمل صورت بگیرد و مع‌الأسف آماری به ما می‌دهند که انسان وحشت می‌کند. من این‌ها را دروغ می‌دانم و می‌گویم نیست. مگر می‌شود؟! امّا عزیزم! رزق را حبس می‌کند. انسان چقدر باید پست و رذل شود که او با کس دیگر و این هم با کس دیگر باشد. چقدر شهوت بر وجودش غلبه کرده که این‌قدر رذل شده است که با همسر دیگری ...؟! اصلاً بیان این مطالب هم حال انسان را به هم می‌زند.
 
*گناهی که مرگ را شتاب می‌بخشد
 
«وَ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ» آن چیزی که عامل می‌شود همه چیز از بین برود و مرگ به تعجیل افتد، قطع رحم و بریدن خویشاوندی است.
 
*گناهی که مانع استجابت دعا می‌شود
 
«وَ الَّتِی تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ تُظْلِمُ الْهَوَاءَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْن‏». آن چیزی که عامل می‌شود دعا از بین برود و برگردد و زندگی را تیر و تار می‌کند، عقوق والدین است. «و هذا الرجل لا دعاء إلّا أخرس ذنبه» دیگر چنین کسی زبانس به دعا در نمی‌آید، مگر اینکه گنگ باشد. اگر انسان در مقابل پدر و مادر، بی‌ادب شد، به گناه دیگر هم می‌افتد. وقتی در ابتدا یک اُف یا اَه یا ولش کن و برو بابا گفت، کم کم کارش به جاهای دیگر می‌کشد و معلوم است دیگر این زبانش به دعا باز نمی‌شود، گوش از دعا و مناجات بدش می‌آید و ... .
 
خاضعانه و خاشعانه بخواهیم: ای خدا! وضع ما را وضع اولیاء و خوبان درگاهت قرار بده و از این حال گناه و بیچارگی خلاصی مرحمت بفرما. خدایا! خودت کاری کن که تنفّر از گناه در وجود ما شکل گیرد، چون خودمان نمی‌توانیم. خدایا! حبّ به عبادت و دعا را در وجود ما قرار بده./فرهنگ نیوز

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پیدا شدن ادوات جنگی روز عاشورا
سه شنبه 16 تير 1394 ساعت 19:29 | بازدید : 452 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
همزمان با پروژه بازسازی عتبات عالیات؛
کشف ادوات جنگی و نیزه‌های شکسته واقعه عاشورا
اخیرا صحبت هایی مبنی بر اینکه نیزه های شکسته و ادوات جنگی روز عاشورا در منطقه کربلا کشف شده است شنیده می شود تا آنجا که این خبر گاهی مرز حقیقت تا شایعه را در ذهن ها پدیدار می سازد...
به این مطلب امتیاز دهید
0 0

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، عشق و ارادت به خاندان اهلبیت علیهم السلام در طول تاریخ، در میان شیعیان آنان در حال نور افشانی بوده و هست و اشتیاق کشف حقایق و واقعیت های بیشتر از زندگی معصومین روز به روز در میان پیروان آنان در حال فزونی است.



واقعه عاشورا و حماسه آفرینی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران با وفای ایشان در این میان از حرارت بالایی در دلهای شیعیان و دوستداران خاندان اهلبیت علیهم السلام برخوردار است و دیدگان مشتاق عاشقان خاندان پیامبر با اشتیاقی مثال زدنی، در پی کشف حقایق و واقعیت های بیشتری از جزییات حماسه کربلا است.

 

 

اخیرا صحبت هایی مبنی بر اینکه نیزه های شکسته و ادوات جنگی  روز عاشورا در منطقه کربلا کشف شده است شنیده می شود تا آنجا که این خبر گاهی مرز حقیقت تا شایعه را در ذهن ها پدیدار می سازد. به همین منظور باشگاه خبرنگاران به سراغ حسین پلارک رییس ستاد بازسازی عتبات رفته تا صحت و سقم این خبر را جویا شود:



وی در این خصوص گفت: طی حفاری هایی که برای توسعه حرمین شریفین در کربلای معلی انجام داده ایم، برای شناخت زمین و سطح آب از صحن ها و محل هایی نمونه برداری و گودبرداری کردیم که در این نمونه برداری ها به قطعات فلزی در عمق هشت متری زمین رسیدیم.

 


پلارک افزود: پس از بررسی های مختلف توسط مهندسین پروژه، تکنسین ها و همکاران عراقی به این نتیجه رسیدیم که این قطعات فلزی اکسیده شده نمی تواند فلز دیگری به جز ادوات جنگی مربوط به صحنه نبرد کربلا باشد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 16 تير 1394 ساعت 19:24 | بازدید : 293 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
محراب شکسته؛
ماجرای شهادت امیرالمومنین على علیه السلام
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء .
به این مطلب امتیاز دهید
0 0

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسیج پرداخته و گروه‌هاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.

 

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، على علیه‌السلام گروه‌هاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاویه و مخصوصا از نیرنگ‌هاى عمرو عاص دل پر كینه داشتند در این كار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یك خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را براى حركت به سوى شام آماده نمود ولى در این هنگام تقدیر، سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.

 

 

فراریان خوارج، مكه را مركز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامى عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در یكى از شب‌ها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت می‌كردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند كه باعث این همه خونریزى و برادر كشى، معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام می‌باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین به كلى آسوده شده و تكلیف خود را معین مى ‏كنند، این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر یك از آنها داوطلب كشتن یكى از این سه نفر باشد.

 

عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد، عمرو بن بكر عهده‏ دار كشتن عمرو عاص گردید، برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یك شمشیر خود را با سم مهلك، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سرى در مكه كشیده شد و براى این كه هر سه نفر در یك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار می‌مانند براى این منظور انتخاب كردند و هر یك از آنها براى انجام ماموریت خود به سوى مقصد روانه گردید، عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص به مصر رفت و برك بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه كوفه را پیش گرفت.

 

برك بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برك شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او به جاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.

 

معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز نزد او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنین كارى كردى؟

 

برك گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت مقصودت چیست؟ برك گفت همین الان على را هم كشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

 

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه كرد اظهار نمود كه اگر امیر اولادى نخواهد می‌توان آن را با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) براى من‏ كافى است. (1)

 

عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!

 

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بكر با یك ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناك عمرو عاص تهدیدش می‌كردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشیرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ ماند مردم گفتند آن كس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!

 

بیچاره عمرو آن وقت فهمید كه اشتباها قاضى بی‌گناه را به جاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناك نیستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم! عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بكر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانكه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز كشته شدند.

 

اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم: این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به كوفه رسید و بدون این كه از تصمیم خود كسى را آگاه گرداند در منزل یكى از آشنایان خود مسكن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد، روزى به دیدن یكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على علیه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولین برخورد دل از كف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

 

قطام گفت براى مهریه من چه خواهى كرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یك كنیز و یك غلام و كشتن على بن ابیطالب است.

 

ابن ملجم كه خود براى كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده و نمی‌خواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنیز خواستى برایت فراهم می‌كنم اما كشتن على بن ابیطالب را من چگونه می‌توانم انجام دهم؟

 

قطام گفت البته در حال عادى كسى نمی‌تواند به او دست یابد باید او را غافل گیر كنى و به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامیاب شوى و چنانچه در انجام این كار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!! ابن ملجم كه دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نیامده‏ام مگر براى همین كار! قطام گفت من نیز در انجام این كار ترا یارى ‏می‌كنم و تنى چند به كمك تو می‌گمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از یك قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست كه در این مورد به ابن ملجم كمك نماید وردان نیز (به جهت بغضى كه با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.

 

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را به نام شبیب كه با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را كه در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور به متاركه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرارسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.

 

مقارن ورود ابن ملجم به كوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می‌داد حتى در یكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست به محاسن شریفش كشید و فرمود شقى‏ترین مردم این موی‌ها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یكى از فرزندان خویش مهمان می‌شد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

 

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود، گاهى به آسمان نگاه می‌كرد و حركات ستارگان را در نظر می‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیكتر می‌شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر می‌گشت به طوری كه ام كلثوم پرسید: پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه ‏هاى كارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه ‏ها كرده ‏ام، چه بسیار یك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ ها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاك و خون افكنده ‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس می‌كنم كه لقاى حق فرارسیده است.

 

بالاخره آن شب تاریك و هولناك به پایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشیانه خود می‌خفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا می‌خواستند از رفتن وى جلوگیرى كنند!

 

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز می‌دهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ ها بلند خواهد شد! ام‌كلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه باید جارى شود.

 

على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی كه فریاد می‌زد لله الحكم لا لك یا على ضربتى به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى كه سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پیشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.

 

خون از سر مبارك على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:


بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.

 

(سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود: منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارة اخرى. (3)

 

(شما را از خاك آفریدیم و به خاك بر می‌گردانیم و بار دیگر از خاك مبعوث‏تان می‌كنیم) و شنیده شد كه در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

 

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء؛ به خدا سوگند ستون‌هاى هدایت در هم شكست و نشانه ‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محكمى كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله كشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود.

 

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عده ‏اى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش كردند، حسنین به اتفاق بنى‏ هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمی‌رود .

 

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم كه از مرگ می‌هراسند با كمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!

 

 

 

پی نوشتها:

(1) طبیب بایستى به معاویه می‌گفت تو كه چند لحظه تحمل یك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن این همه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟ این نیست جز این كه تو به روز جزا ایمان نیاورده‏اى! مؤلف.

(2) بنا به روایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیك در ورودى كمین كرده و به محض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آن حضرت فرود آوردند شمشیر شبیب به طاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبدالرحمن به فرق مبارك وى اصابت نمود.

(3) سوره مباركه طه آیه 55 .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 15 تير 1394 ساعت 1:12 | بازدید : 390 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

گویند کریم است و گنه می بخشد… گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم

ز عرش صدای ربنا می آید

آوای خوش خدا خدا می آید

فریاد که درهای بهشت باز کنید

مهمان خدا سوی خدا می آید


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0